ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

عسل مامان و بابا

والا فرشته زمینی شد

        خاله معصومه و عمو طاهر   شکفتن نوگل زیبایتان  در دشتی از یاسهای مهربانی با نجوی  سیمین آبشاران تهنیت باد با آرزوی روشن ترین فرداها برای وجود نازنیش   ...
10 اسفند 1390

ملینا مهمون النا و دیانا

  سلام خوشگلم    نازگلم ثبت روز به روز و ساعت به ساعت اتقاقات جالب و دوست داشتنی خیلی مزه داره وقتی خودم به خاطرات پستهای قبل برمی گردم و می خونم کلی ذوق می کنم و تکرار خاطرات می کنم .پس دلم می خواد از لحظه به لحظه زندگیت برات بنویسم تا جایی که بتونم این کار رو می کنم .    روز دوشنبه از صبح سر کار بودم فقط برای ناهار بابا اومد دنبالم تا ناهار و بخورم و دوباره برم سرکار.فقط به اندازه یه ناهار خوردن در کنارت بودم .بابا جون اتوبوسشو آورده بود دم در که تو هم تو اتوبوس بودی بابا جون می گفت دنده رو بوس می کردی و می گفتی نازی . در کل بیرون هم اتوبوس مسافر بری رو هم ببینی می گی بابا جونه ها. سر ناهار ...
9 اسفند 1390

رفع مشکل و شیطونیهای ملینا

  سلام عزیز مامان خیلی وقت بود می خواستم به وبت سر بزنم تا از شیرین زبونیهات و کارهای جدید و شیطونی هات بهت بگم ولی تو این ماه به قدری سرم شلوغه که نگو کارهای اداره و خرید برای عید خیلی مشغولم کرده و یه ذره همچین ازت غافل شدم     الحمدالله مشکل جیش نگفتنت هم داره حل می شه از دوستانی که منو راهنمایی کردن از همین جا تشکر می کنم .   موقعی که می خوام ببرمت دستشویی با عروسکهای مختلف میریم و بهت می گم که عروسکتو جیش بگیر تو هم شروع می کنی می گی جیش جیش وقتی که خودت جیش کردی می گی آها جیش کرد بعد عروسکتو می بوسی و منم تورو می بوسم .روزهای اول که می بردمت به عروسکت می گفتی اینجا جیش نکنی دعوات می...
7 اسفند 1390

خودم برایش خواهم گفت

خودم برایش می‌گویم ....       تصمیم دارم خودم برای دخترم بگویم ریشه تمام ترس هایم را خودم برای ملینا می‌گویم. یک روزی می‌نشینم و همه‌ی این‌ها را برای بچه ام تعریف می‌کنم وقتی این کار را می‌کنم که بچه‌ام هنوز فرصت زیادی داشته باشد تا این‌ها را هضم کند و بعد از یاد ببرد فرصت داشته باشد بپذیرد اما فراموش کند لحظه‌ی پذیرش را همان‌طور که احتمالا درد لحظه‌ی به دنیا آمدن را فراموش کرده است   اول از همه مرگ را برایش تعریف می‌کنم پیش از این که عزیزی را از دست بدهد و روی...
4 اسفند 1390

یه مشکل باور نکردنی

  سلام به همه دوستان وبلاگی تازگیها یه مشکل جدید برای گلم به وجود آمده اونم اینه که :  ملینا در یک سالگی خودش علاقه ای به پوشک نداشت و هر سری که خواستم پوشک کنم گریه کرد من هم چون به فصل تابستان نزدیک می شدیم پوشکش نکردم و هر سری که دستشویی می بردم جیش می کرد و دیگه یاد گرفته بود که باید جیشش رو بگه و خیالم راحت شده بود که دیگه جیشش رو هر جا هم که باشیم می گه و حتی شبها هم توی جاش جیش نمی کرد ولی الان یک ماهی هست که از دستشویی خوشش نمی یاد و تو هر جا که باشه جیش می کنه و چون تو این مدت منم باهاش دعوا کردم تاثیر گذاشته طوری که دیروز به عروسکش می گفت جیش نکنی دعوات می کنن.منم رو این حساب زیاد بهش گیر نمی دم که ...
3 اسفند 1390

تحولات در طول 23 ماهگی

    سلام علیکم دخترک نازم الان که داری اینجارو می خونی ببین که تو این ماه چگونه بودی عزیزم خوب یا بدش پای من و کم و کاستش هم بازم پای من         وزن 9:400         قد :87        تلفظ کلمات : بدون غلط         تعداد دندون:12        جملات کامل گفته می شه        خواندن :40 کلمه و 20جمله        نقاشی :در حد کشیدن ماهی       تشخیص رنگ :سبز و قرمز و سفید و ن...
3 اسفند 1390

روزهای تعطیل و ملینا

  سلام سلام    از ظهر روز پنج شنبه باهم بودیم تا روز یکشنبه حال بریم سراغ این مدتی که با هم بودیم      روز پنج شنبه بعد از ظهر من و شما و بابا هادی و مامان جون به دنیای بازی رفتیم آخه تو این مدت که هوا سرد بود دایم خونه بودی احساس کردم که خیلی دلتنگی می کنی تصمیم گرفیتم بریم دنیای بازی.به قدری خوشحال بودی که با دیدنش کلی ذوق کردی و تمام وسایلهای موجود سوار شدی به قول ترکها(گوزون قوردو اولدی)یعنی سیر شدی از لذت بردن. بابا هادی هم برای خودش رفته بود تو سایت تیراندازی که با مهارت کامل تیر اندازی می کرد و جایزه هم گرفت اما من هم به اصرار بابا یه تیر زدم ولی نمی دونم اصلا کجا رفت...
25 بهمن 1390