گل صبا
سلاااااام روز چهارشنبه ،برای شام مهمون داشتم که وقتی از سر کار برگشتم دیگه دنبالت نیومدم تا به کارام برسم.وقتی شامو اماده کردم وبابا هادی اومد دنبالت اما خواب بودی وقتی رسیدی خونه یه ساعت خوابیدی خاله زهرا و عمو منصوری(همکارای منو و بابا هادی ) که قبلاً با هم همکار بودیم تازه با هم نامزد کردن رسیدن . تو هم که از اولش آروم بودی و حرف نمی زندی اما وقتی کادوشونو بهت نشون دادن یه نگاه به کادو کردی و خوشت اومد و بعد دیگه مگه از حرف زدن دست می کشیدی .اونقدر با خودت حرف میزدی ؛کتاب می خوندی ،شعر می خوندی و با عمو منصوری حرف می زدی . دو کبوترعاشق هم از کارهای تو قش کرده بودن . ...
نویسنده :
مامان
23:49