ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

عسل مامان و بابا

تعطیلات در خانه

         این دو روز رو که تعطیل بودیم خونه خودمون بودیم .صبح روز جمعه که می رفتم دعای ندبه،خواب بودی و به بابا هادی سپردمت. موقع برگشت از دعا، نان بربری خریدم گفتم که برم خونه و دخترمو و هادی رو بیدار کنم و با هم صبحونه بخوریم. در رو آروم باز کردم دیدم به به به به ملینا خانم با بابا رو مبل نشستن و تلویزیون تماشا می کنن.بابا گفت بعد رفتن تو ملینا بیدار شد و گفت بابا هادی پاشو صبحونه بخوریم گشنمه.منم هرچی گفتم یه ذره بخوابیم گفت نه من گشنمه.بالاخره بیدار شدیم و دو تایی صبحونه میل کردیم.هیچی حالم گرفته شد گفتم بابا جون من بربری خریدم با هم یه جمعه صبحونه بخوریم .بابا هادی هم گفت تقصیر وروجک شد. ...
26 دی 1390

اربعین حسینی

    باز عاشوراییان پیدا شدند باز هم سوداییان شیدا شدند اربعین غصه های گل کجاست اربعین ناله بلبل کجاست اربعین عشق، عباست چه شد اربعین، فریاد احساست چه شد دوستان عزیز بیایید در روزهای آخر این ماه عزیز برای گلهایی که روی تخت بیمارستان هستن دعا کنیم . ...
22 دی 1390

عسل بابا

  سلام خوشگل مامانی    نازگلم به قدری شیرین زبونی می کنی ،اونهم با کلمات و جملات کامل که من و بابا از تعجب قیافه هامون دیدنی می شه،   دیروز صبح که بیدار شدم تا آماده بشم و برم سر کار تو هم بیدار شدی و دیدی که بابا هادی پیشت خوابیده دستتو دور گردنش انداختی و گفتی بابا هادی خیلی دوستت دارم بابا هادی هم با شنیدن این حرف از جاش بلند شد و از خوشحالی نمی دونست چیکار کنه بعد بهش گفتی بابای خودمی .دیگه بابا خوابش نمی برد از ذوق خوشحالی.و تو رو غرقه بوسه کرد   چند روز پیش هم که رفته بودم خرید کمردرد گرفتم و به بابا هادی گفتم کمرم درد میکنه .چند روزاز این ماجرا می گذشت که دیدم ...
21 دی 1390

التماس دعا

  دوستان عزیز برای گلی از گلهای بهشت که رو تخت بیمارستان خیلی دعا کنید .دعا برای بهبود کامل دختر شیرین زبونمون به نام انار و مادر مهربونش که نمی دونم الان تو چه وضعیتیه .من که الان داشتم تو نی نی سایت از طریق مامان نفس پیگیر بودم و وضعیتش رو گفته بود داشتم می ترکیدم حال چه برسه به مادر انار که پیشش هست . تورو خدا براش دعا کنید.تنهاشون نذاریم خدایا قسمت میدم به اسم حضرت علی اصغر و مادر ش رباب ،انار رو  شفا بده و تا بتونه به آغوش مادرش برگرده.الهی آمین ...
20 دی 1390

خنده های دخترم

دخترم ملینا : مهربانم مهربانم شاد باش مثل یک کوه قوی و پاک باش مهربانم سرو باش آزاد باش چون قلندر رهرو و آگاه باش مهربانم آرزوی من تویی سرزمین و آنچه می کارم تویی مهربانم ساز بی نازم تویی روشنی و خاطر جانم تویی مهربانم عاشق رویت منم تا ابد دربدر کویت منم مهربانم سیم گیتارت منم مثل آهنگی و رقاصت منم مهربانم هر کجا باشم تو در یاد منی برگ در بادم تو رویای منی مهربانم قدرت فکر منی کافر شهرم تو ایمان منی مهربانم شادیم از آن توست در شب تار, روشنیم دستان توست مهربانم زندگیم از بهر توست من ز خود بیگانه ام بیگانگیم در راه توست مهربانم ...
18 دی 1390

اسباب بازیها

  سلام عزیز دلم ملینا جونم ،عزیز دل مامان ،عسلم  این روزا سرم خیلی شلوغه ، دخترم خونمونو فروختیم و باید تا سر ماه هم اسباب کشی کنیم .البته به نفع ملینا خانم شد چرا؟چون می خواهیم بریم طبقه بالای خونه مامان جون آخ جون . دلیل اینکه می گم آخ جون به خاطر اینکه دخترم صبحها اذیت نمی شه و مجبور نیست تو خواب لباس بپوشه و ببریمش خونه ولی اونجا که باشیم صبح که من می رم سر کار مامان جون هم می یاد پیش ملینا.      الان هم که من هر روز می خوام تو رو ببرم خونه مامان جون یه سری از اسباب های ریز رو می برم که تا آخر ماه یه ذره سبک تر باشیم. اول از همه اسباب بازیهای تو رو بردم وقتی اتاق خالی رو می بین...
18 دی 1390

بابا جون گل من

  سلام خوشگل خانم    دیروز بعد ظهر که خواب بودی تلفن زنگ خورد از خواب بیداری شدی و گفتی من حرف بزنم اما تا تو جواب بدی قطع شد و بابا هادی که می خواست استراحت کنه و کمی بخوابه شما همچین با صدای بلند حرف می زدی و برا خودت شعر می خوندی ،که بابا بیدار شد و به حالت عصبانی رو مبل نشست و بهت نگاه کرد و تو هم که فهمیدی چه کردی بعد از نگاه کردن به بابا بهش گفتی بابا هادی ببخش خوب. بعد صورت و دست بابا رو بوسیدی و دیگه بابا هادی نمی دونست بخنده یا چیکار کنه منم که این صحنه رو دیدم بغلت کردم و گفتم تو اگه این زبونو نداشتی می خواستی چیکار کنی.   تازه شعری رو که می خوندی این بود:   بابا جونم گل من &n...
17 دی 1390

21 ماهگی به روایت تصویر

  عکسامو بیبین چقدر نازه     این ژستمو تازه یاد گرفتم.   اینم یه چشمک برای مامان و بابام   اینم دوستام تارا و طاها شب یلدا خونه مامان جون   نگیر مدرکه جرمه،آخه دارم چیپس می خورم!!!! واااااااای    مگه نگفتم نگیر اماباشه اینم چشمک دوم    عاشق عطرم هستم    دارم کتاب می خونم   این سفره هم برای دو کبوتر عشق خاله نصیری و عمو منصوری   ای بابا چقدر عکس می گیری مامانی اما باششششه   از حموم هم که در می یام امان نمی ده ...
11 دی 1390

ترس و شیرین زبونیها

    سلام عزیزم    دخترم اونقدر شیرین زبون و بلا و شیطون شدی که دیگه از دستم خارج که شیطنت هات یادم میره ولی سعی می کنم تا جایی که ذهنم اجازه می ده برات بگم چه کارا که نمی کنی.     دیروز که داشتی برنامه فیتیله رو تماشا می کردی من تو آشپزخونه داشتم صبحونه اماده می کردم که یهو بدو بدو اومدی پشت سرم قایم شدی ازت پرسیدم چی شده گفتی می تسم (می ترسم) چرا؟ گفتی: عمو ها می تسم.دستتو گرفتم آوردم کنار تلیویزیون دیدم عمو ها به شکل انسانهای اولیه هستن و باز با دیدنشون پشت سرم قایم شدی اما بهت گفتم که ترس نداره عموها هستن .اما کانال شبکه رو عوض کردم که تو ذهنت نمونه.حالا تو ترسو بودن به کی رفتی نمی د...
10 دی 1390

پیش دستی در سلام

  سلام دردانه مامان و بابا   باز هم  می خوام از شیرین زبونیهات  بگم ولی نمی دونم از کدوم شروع کنم.اما هر کدوم برای خوش جالب و خواندنی است. مامان جون که صبح برده بود حموم خیلی گریه کرده بودی بعد که داشتی برا من تعریف می کردی گفتی مامان زرا (زهرا) رفتم حموم ،ملینا خیلی گریه کرد.  چند روز پیش هم که خونه مامان معصومه بودی پشه نیشت زده بود وقتی مامان جون ازت پرسید ه که ملینا پیشونیت چی شده ؟گفتی عمه مریم زده .دخترم یه چیزی بگو که باور کنم عمه مریم عاشقته . اما وقتی دوباره ازت پرسیدیم چی شده ؟گفتی :پشه نیش زده. آفرین به دختر گلم که همه کلمات رو بدون اشتباه تلفظ می کنه >www.kalfaz.blogfa...
7 دی 1390