ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

عسل مامان و بابا

آرشا هم فرشته زمینی شد

مامان آرشای عزیز یکی از دوستان وبلاگی هستن که در تاریخ ٧/١٢/٩٠ نی نی شو دنیا آورده اینم به خاطر این کوچولوی مهربون.                                  ...
18 اسفند 1390

ملینا خونه مامان معصومه

  سلام خانم نازم      دختر گلم دیروز اصلا ًحالت خوب نبود و شبش هم اصلاً خوب نخوابیدی و منم از ترس اینکه مبادا تب کنی نیمه خواب بودم و با هر تکونت بیدار می شدم.صبح هم که با من بیدار شدی . و نمی ذاشتی برم سر کار.اما مامان جون به بهانه دستشویی شما رو مشغول کرد و منم هم جیم شدم. نزدیکهای ظهر بود که به من زنگ زدی و با حالت گریه بهم گفتی مامان بیا.الهی دخترم بمیرم که بهونه منو می گرفتی. بعد از اینکه از سر کار برگشتم ناهارتو خورده بودی و خوابت برد و برای شام هم که خونه مامان معصومه دعوت بودیم .بابا هادی زودتر از ما رفته بود چون دلش برای مامانش خیلی تنگ شده بود و من و شما هم ساعت 7 عصر بود که بابا ...
18 اسفند 1390

خرید لباس عید

  سلام دخترم   دیروز که از سر کار برگشتم دیدم خونه نیستی مامان جون گفت که با خاله پری رفتی خونشون.دلم برات تنگ شده بود بعد از ناهار کمی استراحت کردم و بعد با خاله پری صحبت کردم که با هم بریم بیرون خرید تا برای شما لباس عید بخرم ساعت 5 بود که اومد دنبالتون که دیدم اصلاً محلم نمی ذاری بله جایی که امیر و پری باشند بقیه باید برن کنار.بعد با خاله پری آماده شدیم و تو رو پیش مامان جون گذاشتیم آخه نمی شد شما رو ببرم بیرون خیلی سرد بود و شما هم آب ریزش داشتی و همون لحظه گفتم وای ملینا باز دم عید و تولدش داره مریض می شه .با خاله پری برات 2 تا سارافون خوشگل و یه دامن خیلی ناز خریدیم البته با کلی مکافات .اول اینکه به هر کس...
16 اسفند 1390

عکسای جدید عسلم

           ملینا خانم در دنیای بازی     محمد آرین (نوه عمه من) و ملینا                  خسته از نقاشی کشیدن         این عکس به درخواست خود ملینا بوده       تولد دایی محسن     الهی لب و لوچشو می خواد گریه کنه .نه مامانی داریم می ریم مهمونی چشای نازت رو اذیت نکن         میلنا خانم در سد گاوه زنگ    ...
15 اسفند 1390

نوشته های جا مانده از ملینا

  یه وقتهایی یادم میره حرفهایی که می زنی رو بگم که اینجا یه سری رو می گم     چند وقت پیش شبکه 2 کلاه قرمزی و پسر خاله رو نشون می داد که از نصفها نشستی نگاه کردی دیدم خیلی با علاقه داری تماشا می کنی برات عصرونه آماده کردم خوردی و هیچکس جرات نداشت شبکه رو عوض کنه و جاهایی از فیلم رو که متوجه نمی شدی ازم می پرسیدی و بهت می گفتم که چی شده و چه اتفاقی افتاده تو این فیلم اونجایی که کلاه قرمزی از دست آقای مجری ناراحت می شه و یه شعر غمگین می خونه دیدم همچین ناراحت شدی گفتم ملینا چی شده با گریه هرچه تمام گفتی دودا قرمزی غصه داره چی گریه می کردی با گریه تو من و مامان جون از خنده نمی دونستیم چیکار کنیم نمی تونستم آرو...
13 اسفند 1390

روز جمعه با قند عسلم

سلام سلام   یه روز تعطیل که خیلی خوشحال بودم به این دلیل که پیشت هستم و بیشتر استراحت می کنم.صبح روز جمعه که چشای خوشگلتو باز کردی گفتی سلام مامان زهرا،سلام دختر گلم صبحت بخیر.   بعدش پرسیدی امیر و پری کو؟آخه از دیشب امیر و پری هم موندن خونه مامان جون.گفتم که تو اتاق هستن سریع از جات بلند شدی که بری پیششون گفتم اول بذار لباس و موهاتو مرتب کنم بعد برو .  بعد از مرتب شدن سریع رفتی بالا سر شون و با سر و صدا بیدار شون کردی .صبحونه رو که آماده کردیم خیلی کم خوردی و به تماشای برنامه کودک نشستی.ما هم تصمیم گرفتیم که بریم خرید وقتی بهت گفتم: بریم آماده شیم بریم بیرون گفتی آخ جون می خوایم بریم دنیای باز...
13 اسفند 1390

والا فرشته زمینی شد

        خاله معصومه و عمو طاهر   شکفتن نوگل زیبایتان  در دشتی از یاسهای مهربانی با نجوی  سیمین آبشاران تهنیت باد با آرزوی روشن ترین فرداها برای وجود نازنیش   ...
10 اسفند 1390

ملینا مهمون النا و دیانا

  سلام خوشگلم    نازگلم ثبت روز به روز و ساعت به ساعت اتقاقات جالب و دوست داشتنی خیلی مزه داره وقتی خودم به خاطرات پستهای قبل برمی گردم و می خونم کلی ذوق می کنم و تکرار خاطرات می کنم .پس دلم می خواد از لحظه به لحظه زندگیت برات بنویسم تا جایی که بتونم این کار رو می کنم .    روز دوشنبه از صبح سر کار بودم فقط برای ناهار بابا اومد دنبالم تا ناهار و بخورم و دوباره برم سرکار.فقط به اندازه یه ناهار خوردن در کنارت بودم .بابا جون اتوبوسشو آورده بود دم در که تو هم تو اتوبوس بودی بابا جون می گفت دنده رو بوس می کردی و می گفتی نازی . در کل بیرون هم اتوبوس مسافر بری رو هم ببینی می گی بابا جونه ها. سر ناهار ...
9 اسفند 1390

رفع مشکل و شیطونیهای ملینا

  سلام عزیز مامان خیلی وقت بود می خواستم به وبت سر بزنم تا از شیرین زبونیهات و کارهای جدید و شیطونی هات بهت بگم ولی تو این ماه به قدری سرم شلوغه که نگو کارهای اداره و خرید برای عید خیلی مشغولم کرده و یه ذره همچین ازت غافل شدم     الحمدالله مشکل جیش نگفتنت هم داره حل می شه از دوستانی که منو راهنمایی کردن از همین جا تشکر می کنم .   موقعی که می خوام ببرمت دستشویی با عروسکهای مختلف میریم و بهت می گم که عروسکتو جیش بگیر تو هم شروع می کنی می گی جیش جیش وقتی که خودت جیش کردی می گی آها جیش کرد بعد عروسکتو می بوسی و منم تورو می بوسم .روزهای اول که می بردمت به عروسکت می گفتی اینجا جیش نکنی دعوات می...
7 اسفند 1390