ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

عسل مامان و بابا

عید غدیر

      خورشـیـد شکـفـته در غدیر است علی بـاران بـهــار در کویــر است عـلی بر مسند عاشقی شهی بی همتاست بر ملک محمدی امیر است علی عید غدیر خم مبارک .   فرزندان علی، امروز تنها وارث غدیر حضرت مهدی (علیه السلام) است.پس بیایید برای ظهورش دعا کنیم.     ...
24 آبان 1390

نتیجه اول از شیر گرفتن

  الان چهار روز می شه که شیر نخوردی وقتی ازت می پرسم می می شیر می خوری جواب می دی نه نه . مرحله دوم هم جواب داد بدون هیچ اذیتی . فقط الان خودم احساس بدی دارم ،موقعی که بهت شیر می دادم احسا س خوبی داشتم و وقتی بغلم می یومدی و می می شیر می خوردی آرامش بیشتری داشتم و موقع خوردن هم باهات حرف می زدم و تو هم جوابم با سر می دادی و می خندیدی ولی الان دیگه نمی شه...حس بدی خوشم نمی یاد. تازه دخترم خیلی با حیا بودی هر دفعه می خواستی پیش مهمون شیر بخوری می یومدی و دستم می گرفتی و می بردی اتاق خواب و بعد می می می خواستی.     دوره شیر دهی دوران خوبی هست. مامان جون خیلی می ترسیدم ...
18 آبان 1390

عید قربان

  سلام عزیز دلم   روز عید قربان ، قرار بود بریم خونه مامان معصومه ،ساعت 10صبح از خواب بیدار شدی و صبحونتو خوردی و مشغول تماشای تلویزیون شدی و منم به کارام رسیدم و کمی هم سرما خوردگی داشتی و آب بینی ات راه افتاده بود ،لباساتو پوشوندمو و برای رفتن آمادت کردم و هوا هم خیلی سرد شده بود و کاپشنتو و دستکشتو که برای اولین بار می پوشوندم تعجب می کردی و می گفتی : دستش ، ناهارو خونه مامان معصومه رفتیم و طبق معمول همه برا دیدن شما تو راه پله جمع شده بودن و برا گرفتن تو از بغلم به هم دیگه می گفتن من می خوام بگیرم. هیچی دیگه عمه مریم جون موفق شد شما رو بغل بگیره . تو هم با دیدن سارا وعمه جون...
18 آبان 1390

مکالمه کودک و خدا

  چند روز پیش یه نوشته ای رو خوندم خوشم اومد برا شما هم می ذارم خیلی خوبه حتماً‌بخونید. الو … الو… سلام   کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟  پس چرا کسی جواب نمیده؟     یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟  خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.   بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم …  هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .  صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟  فرش...
15 آبان 1390

عید قربان

  عيد قربان ، جشن رهايي ازاسارت نفس وشکوفايي ايمان ويقين ،عيدسرسپردگي وبندگي عيدنزديک شدن دلها به قرب الهي برهمه مسلمانان مبارک باد . دخترم عید قربان بر شما و همه بچه های نی نی وبلاگی مبارک باد. ...
15 آبان 1390

مرحله دوم از شیر گرفتن

  سلام مامان جون   در مرحله قبل که با دعا و توسل بود ،تا حدودی خوب بود و کم کم شیر می خوردی ولی امروز از صبح هر نیم ساعت می یومدی و می گفتی مامان بغل می می شیر.   برا اینکه  بتونم از شیر بگیرمت یه راه دیگه رو هم امتحان کردم نمی دونم جواب بده یا نه ، از قطره استامینوفن به    می می زدم و وقتی خواستی بخوری یه نگاه کردی و بعد خوردی ولی سریع در آوردی و گفتی ایخه .منم سریع گفتم مامان ببین اوخ شده.و دیگه لب نزدی .  حتی موقع خواب بعد از ظهر بهونه می می شیرو نگرفتی و همچنین موقع خواب شب ،هم فقط با هاش بازی می کردی و بوس می کردی . احساس کردم دلت برام سوخته که می می اوخ شده همش ن...
14 آبان 1390

من و دخترم

سلام نازم   دوباره جمعه رسید و دخترم کلی خوشحال.اما این بار بابا هادی نبود و من و تو تنها بودیم و صبح که از خواب بیدار شدی برات نیمرو درست کرده بودم ،با میل خوردی و منم کلی ذوق زده شدم. بعد صبحونه چون برنامه خاصی تلویزیون نداشت برنامه عمو پورنگ رو برات گذاشتم و نگاه کردی ،دخترم روزی 100بار هم نگاه کنی بازهم ذوق می کنی و تازه اکثر جملات عمو پورنگو باهاش تکرار می کنی .منم که در حال تمیز کزدن خونه بودم هیچ اذیتی نکردی و فقط با تماشای برنامه عمو پورنگ خودتو مشغول کرده بودی که یه دفعه گفتی مامانی بع بعی نیست واااای. تازه یادت افتاده بود که دیروز عصر برات یه بع بعی خریده بودم بعد دستمو کشیدی و بردی تو اتاقت و بع ...
14 آبان 1390

شهادت امام غریب (امام محمد بافر)

  به غربت علی و خاندان او سوگند امام ما ز جهان رفت با دلی مغموم هماره قصه مظلومی‌اش به خاک بقیع بود ز غربت قبرش برای ما معلوم  سالروز شهادت جانسوز نهال گلشن دین،نور دیده زهرا، سپهر دانش و بینش، امام محمد باقر(ع) تسلیت باد ...
12 آبان 1390

اوکاات(شکلات)

  روز یک شنبه که برای دیدن مادر بزرگ و خاله ودایی ها که از زیارت کربلا اومده بودن ،  می خواستیم بریم .سر راهمون قنادی رفتیم تو هم که تا رسیدیم مغازه شکلاتها رو نشون دادی و می گفتی: اوکلات بغل خاله پری بودی مغازه دار هم یه شکلات آب نباتی بهت داد و منم که نمی دونستم چه شکلاتی بود توهم سریع کرده بودی دهنت . ازت پرسیدم چی می خوری ؟گفتی :اوکلات . همچین مارچ و مورچ می کردی که دهنمون آب می افتاد ،دوباره خواستم ببینم که نکنه زمین بندازی ،گفتم ملینا منو ببین که متوجه شدم تو دهنت نیست . خودت قبل از اینکه من ازت بپرسم.گفتی :اوکلات نیست ،اوکلات نیست .بله خانم اوکلاتو قورت داده بود. دخترم این درخت تقدیم شیرین زبونیهات: ...
12 آبان 1390

اولین مرحله از شیر گرفتن

  سلام عسل بالاخره تصمیم کبری مامان داره جدی می شه. عصر برای اینکه بتونم تو رو از شیر بگیرم بردمت امامزاده ابراهیم (ع).البته خاله زهرا (دوست و همکارمن) هم با ما بود. موقع ورود به حرم اول سلام دادی و رفتیم و زیارت کردیم تو هم که از ضریح چسبیده بودی و بوس می کردی و دستتو می زدی به ضریح و بعد دستتو می زدی به صورتت. برای اینکه بتونم تو رو از شیر بگیرم اعمالی داشت که باید انجام میدادم. اول سوره یس را در حین اینکه بهت شیر می دادم  می خوندم و همچنین به انار شیرین            می دمیدم.و باید از هر دو سینه شیر می خوردی که تو فقط از یکی شیر خوردی و بعد ا...
12 آبان 1390