ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

عسل مامان و بابا

پرچم سبز

  روز جمعه همگی دور هم بودیم. که من و بابا باید می رفیتم مجلس ختم و تو رو هم با خودمون بردیم.هر چند هیچ بچه ای نبود ولی تو از جانب همه بچه ها شیطونی کردی .البته تقصیر خودت نبود عمه و دختر خاله و فامیلها همش صدات می کردن و      می رفتی پیششون و خودتو براشون شیرین می کردی .  سپیده هم که از صورتت گاز گرفت می گفتی نه گاز نه .بعد سرتو به سینه من            می چسبوندی . بعد از مجلس ختم هم یه دسته عزاداری دیدیم و تو بابا رفتین وسط دسته و عزاداری می کردین (البته خیلی کم). تو دسته برات یه پرچم سبز داده بودن که وقتی رسیدیم خونه گرفته ب...
12 آذر 1390

دستان رو به آسمان

  شب هم که برای عزاداری با خاله پاستو و پری و مامان جون رفتیم هئیت وقتی به قسمت دعا رسیدن ملینا جون همچین شیرین دستاتو به آسمون برده بودی که خاله پری بهت گفتم برام دعا کن. قربون دستای آسمونیت برم که قلبت پاکه پاکه. دخترم التماس دعا   ...
10 آذر 1390

آقا پلیس

سلام شیرین زبون مامانی و بابایی   از اونجایی که آقا پلیس ها رو خیلی دوست داری وقتی شعر آقا پلیسو برات خوندم برای بار دوم خودت با من خوندی و انگار قبلاً باهات تمرین داشتم اما نه . من اولین بار بود که این شعرو برات می خوندم .همین علاقه تو به آقا پلیس ها باعث شد که سریع یاد گرفتی آفرین به دخترم.     ...
10 آذر 1390

سوغات مسد(مشهد)

  سلام ناز گلم  روز دوشنبه مامان جون و خاله پری و پرستو و امیر اقا از مشهد اومدن تو که با دایی محسن به استقبالشون رفتی و سر راهت هم برای خاله پرستو گل خریده بودی. من نتونستم بیام آخه باید مجلس ختم می رفتم. وقتی منم اومدم با هم سوغاتی ها رو باز کردیم . واااای ملینا خیلی خوش به حالش شده ه  ه ه ه . مامان جون براش حوله حمام خریده بود . خاله پری و پااستو هم استخر بادی که عکساشو براتون پایین می ذارم. ملینا جان، با دیدن سوغاتی هات انقدر خوشحال بودی که به همه گفتی دستت دد نکنه خوب. و اجازه نمی دادی کسی تو استخرت بشینه انقدر خوشحال بودی که خواب بعد از ظهر هم یادت رفت و نخوا...
9 آذر 1390

محرم آمد

  ای ماه خدا! در تقویم دل ما خاطره هیچ ماهی به سرخی تو نیست! سلام خدا بر تو و بر ستارگانی که بر گردت حلقه زده اند!  و سلام خدا بر خورشید فروزانی که در خود جای داده ای!  ای ماه خون! بار دیگر از راه میرسی و با نسیم گرم کربلایی،  قصه آلاله های سرخ را به گوش جان می رسانی.  دوباره سکوت تاریخ را درهم می شکنی و بغض ناله را از تنگنای حنجره ها آزاد می کنی. و سلام بر حسین!  که دلیری و آزادگی از قامت بلندش روئید و عشق از نامش حرمت یافت. محرم آمد... محرم آمد تا بار دیگر هفتاد و دو آیه سرخ را بر صحیفه دل هایمان نازل کند و هفتاد و دو کهکشان را د...
6 آذر 1390

بدون عنوان

سلام ریزه میزه مامان دختر گلم ، تازگیها سرم خیلی شلوغ شده و نمی تونم به وبت سر بزنم و خاطراتت رو بنویسم ولی الان سعی می کنم تمام اتفاقاتی که تو اینچند روز افتاد برات بگم .باشه عزیزم .  پنج شنبه که مامان جون و خاله پااستو و خاله پری و امیر آقا می خواستن برن مشهد دوست داشتم ما هم می رفتیم ولی به خاطر کار نتونستیم اما ان شالله سال بعد میریم. سال پیش آبان ماه که 8 ماهه بودی رفتیم و اصلاً اذیت نشدم . خیلی هم بهمون خوش گذشت ولی امسال قسمت نبود که بریم. نازگلم ؛ پنج شنبه پیش بابا هادی موندی تا من از سر کار بیام .(پنج شنبه بابا هادی تعطیل بود). دایی محسن و بابا جون هم که تنها بودند.البته بابا جون ساعت 7 صبح روز جمعه&nb...
6 آذر 1390

حمام و حوله و ...

  سلام دردونه مامان   خدا رو شکر حالت خیلی خوب شده و دیگه سرفه هم نمی کنی فدات بشم عزیزم . یکشنبه که مامان معصومه و بابا ناصر جون تهران رفته بودند ما هم رفتیم خونشون تا عمه مریم و عمو مهدی تنها نباشند. برای شب نشینی هم دایی محسن و خاله پرستو هم اومدن و تو برای خودت بازی می کردی و دستمال کاغذی که پشت سرت بود و عقب عقب که آومدی به دستمال کاغذی خوردی و برگشتی و گفتی وای دسمال کاغذی ترسیدم بعد می خندیدی. ما هم از خنده داشتیم منفجر می شدیم . شب خوبی بود خوش گذشت.تو هم که اصلاً دوست نداشتی بخوابی ولی بعد از کلی ورجه وورجه خوابت برد. دوشنبه صبح هم خونه مامان جون رفتی و مامان جون می گفت میر ...
4 آذر 1390

ملینا در 20ماهگی:

  قد:80 سانتی متر وزن: 9و 300 گرم (خسته نباشی) دندون: 9 عدد ،دوتا از آسیاب ها هم در حال شکفتن هستند.که لثه ها ورم کرده و قرمز شده شمارش اعداد : تا 10 (١-٢-٣-٤-٥-٦-٧-٩-١٠)٨نداریم کلمات :خوب تلفظ می شه جملات: کلمات به زور به هم چسبده می شه و جمله تشکیل می شه .مثلاً :ملینا آب می خواد،ملینا شیر می کوره(می خوره)،دستمال کاغذی ترسیدم( پاش به جعبه دستمال کاغذی خورده بود)   قربون بلبل زبونیت عسلم ...
4 آذر 1390

ملینا و دکتر

  ملینا جون کمی سرفه می کردی ترسیدم که نکنه مثل دفعه پیش بزنه گوش ات عفونت کنه به خاطر همین داشتم برای رفتن به دکتر آماده ات می کردم و بهت می گفتم بریم دکتر ،آقا دکتر خوبه ملینا رو دوست داره.ولی تو اصلاً دوست نداشتی بریم. هر موقع اسم دکتر رو می آورم دستتو به سمت گوش ات می بری و می گی آقا دترگوش (یعنی گوشمو معاینه می کنه).عصر با بابا هادی رفتیم مطب دکتر, بچه های که می رفتن داخل گریه می کردن تو هم گوش می دادی و می گفتی :ایریه می کنه(گریه می کنه). نوبت تو که شد وقتی وارد مطب شدیم به دکترت سلام دادی؛سلااام ؛آقای دکتر همچین خوشش اومد که از جاش بلند شد و اومد به طرفت .اما دیدم که لبات آویزون شد و شروع به گر...
4 آذر 1390