ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

عسل مامان و بابا

شیرین زبونیهای ناز گلم

       دخترم شیرین زبون شده جملاتو می گه و با شیرین زبونی هاش دلمو می بره .   شب ها موقع خواب به مامان و باباش می گه :شب بیخیر دیگه شیر نمی خوره می گه : می می اووخو شده (قیافه درهم می ره) بابا وقتی اخم می کنه می گه: بابا عاصابانیه (عصبانیه) به کتاب ببین و یادبگیر می گه:یاد دی دی به عمو فردوس می گه :عامو فیدوس وقتی کسی در  رو می زنه می گه : کی بود با خودش حرف می زنه و می گه : کجا بود ،امیر بود جوراباشو قایم می کنه می گه :پیدا نیست ،یعنی شما هم پیدا نکنین. به ماهی ها غذا می ده و می گه :ماهی بوکور(بخور) وقتی پارک می ...
4 آذر 1390

در هم و برهم

  سلام عسلم  امروز بالاخره تونستم وقت کنم تا کمی از روزهای گذشته برات بنویسم آخه تو این هفته سرم خیلی شلوغ بود هم محل کارم هم تو خونه ، البته چون نزدیک عروسی سمیرا جون (دختر دایی بابا )بودیم و من مشغول خرید لباس و آرایشگاه و ...بودم نمی تونستم وقت کنم و به وب سر بزنم اما خاطرات این چند روز رو برات       می نویسم تا بدونی تو این چند روز چه شیطنت هایی کردی . صبح شنبه طبق معمول خونه مامان جون بردمت و پیش مامان جون بودی و مامان جون می گفت دخترمون خیلی نازه و منو اذیت نکرده و فقط با اسباب بازیهاش مشغول بوده و با خودش حرف می زنه و تنهایی با خودش قایم موشک بازی می کنه .مثلاً پشت مبل قایم ...
2 آذر 1390