بازی با آب
روز جمعه هم من صبح ساعت 9 بیدار شدم و اظهارنامه یکی از شرکتها رو نوشتم و بعد هم کارهای خونه رو انجام دادم تا شما بیدار شین.موقع بیدار شدن اومدی تو آشپزخونه بهم سلام دادی و گفتی مامان صبحت بخیر منم کلی ذوق و شوق گرفتم بغلم و غرق بوست کردم فدات شم عزیزم.بعد هم صبحونه عدسی داشتیم عدسی خوردی و مشغول تماشای تلویزیون شدی تا ظهر که ناهارو آماده کنم دایی محسن گوشت آور و کباب کردیم و خوردیم و چون تو حیاط بودیم استخرت رو پر از آب کریدم و مشغول بازی شدی اولش همش می گفتی سرد اما بعدش دیگه دوست نداشتی بیای بیرون تا ساعت 5 تو آب بودی وبه میل خودت گفتی که دیگه بازی نمی کنی و بعد اومدی خوابیدی تا ساعت 9:30شب هر کاری می کردم بیدار نمی شدی بی...
نویسنده :
مامان
11:43