ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

عسل مامان و بابا

ماجرای سوسیس و کیتی

سلام صبح یه روز پاییزت بخیر باشه گلم      دخترم وقتی می خوای حرف بزنی با یه ناز و عشوه ای حرف می زنی که بیا و ببین.دیروز عصری با هم رفتیم خرید ،تو فروشگاه کیک بر می داشتی و می ذاشتی تو سبد و می گفتی این کیک رو بردارم اما نمی دم بابا بخوره آخه همش کیکهای منو می خوره.بعد از خرید داشتیم می رفتیم سمت خونه که وقتی سر کوچه رسیدم گریه کردی که نه نریم خونه من عاشق سوسیسم بریم سوسیس بخریم .ما هم که مخالف سوسیس هستیم و شاید سالی یه بار تو خونه سوسیس داشته باشیم اما همون یه بار مزش تو دهنت مونده و الان نزدیک 3 ماه هست که دایم می گی سوسیس می خوام حتی روز یکشنبه که با هم رفته بودیم مجتمع تجاری نور موقع برگشت نون می خرید...
24 آبان 1391

صحبتهای مادر و دختر

سلام خوشگلم   دیشب که داشتی پازل درست می کردی و همش هم می گفتی مامان بیا بهم کمک کن،منم خیلی خوابم می یومد و فرداش هم صبح زود باید می رفتم سر کار.ساعت 12:30بود که به زور بردمت تو تخت و بهت می گم بیا باهم بخوابیم می گی نه من خوابم نمی یاد بعدش گفتم بیا با هم حرف بزنیم با دستم موهاتو نوازش می کردم به چشام نگاه کردی و من دوباره گفتم دخترم اگه حرفی داری بهم بگو باشه دخترم،که دوباره به چشام نگاه کردی و گفتی مامانی برام نی نی می یاری هاهاهاها. هاج و واج داشتم بهت نگاه می کردم از تعجب داشتم شاخ در می اوردم گفتم خوب من نی نی بیارم چی باشه داداش یا آبجی که بعد از کمی فکر کردن گفتی که آبجی بیار. اما اگه نی نی بیاری به اسباب بازیهای...
21 آبان 1391

عکسهای خوشگل خانم در مناسبتهای مختلف

  قربون خنده های شیرینت بشم مننن     والا جون و دخمل نازم این لباست خیلی کوچیک شده ولی به اصرار خودت پوشیدی و گفتی ازم عکس بگیر هنرنماییهای دخترم تو اتاق خاله پرستو در حال رفتن به شهربازی روز جهانی کودک این قند شکن هم جز صنایع دستی شهرمون که نزدیک شهربازی هستش عاشق این عکستم دخترم دوست داشتی صورتت رو نقاشی کنن و خیلی هم خوشت اومد پروانه نازنازی من   روز بله برون دایی محسن ای جونم قربون خنده هات بشه مامان زهرا ...
16 آبان 1391

جشن نامزدی دایی محسن

    سلام گلم   صبح روز سه شنبه ات بخیر باشه گلم، شروع این هفته برامون خیلی خوش یوم بود آخه روز شنبه جشن نامزدی دایی محسن بود که از روز بله برون تا روز شنبه دنبال کارهای جشن بودیم و با برگزاری این جشن خستگی از تن همه در اومد.خیلی بهمون خوش گذشت .     قبل از اینکه به سالن بریم شما سهیلا جون رو تو لباس عروس دیدی و کلی خوشحال شدی و می گفتی عروس اومده . بعد هم اینکه تو سالن به محض ورود خوابت گرفت و تو اتاق عقد هم نیومدی اما به اصرار من عمه مریم بیدارت کرد و برای دادن کادو عقد اومدی بغلم اما پشت به دوربین بودی و بد خلقی می کردی ،دست عمه مریم درد نکنه که همش مراقب تو بو...
9 آبان 1391

دخترم دیگه بزرگ شده

سلام خوشگلم این روزها خیلی احساس می کنم که بزرگ شدی وقتی باهات حرف می زنم خیلی خوب به حرفام گوش می دی و در آخر هم اگه نصیحت باشه می گی چشم و اگه دعوا باشه بازم می گی چشم دیگه این کا رو نمی کنم . بعد از بازی با اسباب بازیهات ،جمعشون می کنی و می ذاری تو اتاقت و می گی ببین مامانی من اتاقم مرتبه.یه روز که بابا از تخت بلند شد و رو تختی رو مرتب نکرد به بابا هادی گفتی تختت رو مرتب کن ببین تخت من مرتبه . کمی هم از نظر غذا خوردن بهتر شدی و غذا می خوری اونم نه با قاشق با دستت ولی راضیم و اعتراضی هم نمی کنم .هر طور راحتی بخور . قبلا به خاطر هر چیزی بهونه گیری می کردی و الان خیلی خیلی خوب شدی و دیگه نه از بهونه گیری خبری هست نه...
1 آبان 1391
1