ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 12 روز سن داره

عسل مامان و بابا

روز هشتم محرم

    هر چه ترسیدم از آن، آن به سرم می آید مشک سوراخ شد و کیست برم می آید؟ چشم پرخون شده را طاقت دیدن نبود خون به همراهی اشک از بصرم می آید علقمه پر شده از  شیون یک بانویی کیست او ذکر لبش " وا پسرم " می آید ؟ سخت باشد بدهم صورت او را تشخیص چون  کبودی رخش در نظرم می آید فاطمه آمد و دستی که  ندارم خیزم اشک خجلت فقط از چشم ترم می آید هر چه ترسیدم از آن آن به سرم می آید ناله ی  العطش  اهل  حرم می آید ..!!       ...
2 آذر 1391

صحبتهای شیرین تر از قند

  سلام به دختر شیرین زبونم      چند روز پیش به پیشنهاد خاله پری خواستیم بریم گاوه زنگ که به خاطر سردی هوا همگی گفتن بریم رستوران زرتشت ،دایی محسن و سهیلا جون و خاله پری بدون امیر (خیلی ناراحت شدیم )آخه یه کاری براش پیش اومد و مجبور شد که برگرده بره.مامان جون و بابا جون و خاله پرستو و عمو مهدی هم با ما بود تو هم که همش بغل بابا جون بودی و از آنجایی که هر وقت درخواستی داشته باشی قربون صدقه همه هم می ری .بغل بابا جون بهش می گفتی بابا جون جونی برام بستنی می خری .آخرش بابا جون جونی هم برات خوراکی خرید و دیگه می گفتی من دختر بابا جون هستم .   شب که خونه برگشتیم موقع خواب بهم گفتی مامان من می ترسم آقاها ...
2 آذر 1391