شیرین زبونیهای گلم
سلام عزیزم صبحت بخیر اول اینکه بعد از عید،صبحها خودم مهد می برمت و صبح ساعت 8 تو مهد حاضری .اراده قوی مامان رو دیدی. هر چند کمی برات سخته ولی باید عادت کنی عزیزم.هر روز صبح که بیدارت می کنم اولش می گی اخه خوابم می یاد وقتی باهات حرف می زنم و قربون صدقه ات می رم بیدار می شی و برای رفتن به مهد حاضر هستی.قربون نگاه معصومت برم که پا به پای من می یای. چند روز پیش داشتم کفشهاتو می پوشوندم که ببرمت بیرون .دیدم کفشهای سفیدت رو برداشتی و می خوای بپوشی بهت گفتم که دخترم اونا برات کوچیک شده این مشکی ها رو بپوش .گفتی چرا گفتم که آخه تو بزرگ شدی .بعد از کمی فکر کردن گفتی خوب مامان پس تو یه آبجی کوچولو بیار تا اون این کفشها رو...
نویسنده :
مامان
9:45