ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

عسل مامان و بابا

ملینا و دوستان مهدش در پارک بانوان

          سلام دختر گلم صبح روز پنج شنبه هوا ابری و کمی هم سرد بود و امکان کنسل شدن برنامه پارک هم خیلی زیاد بود اما به خاطر شما وروجکها همه مامانها با بچه هاشون اومده بودن همه با لباس گرم و تجهیزات کامل بودن که یه موقع بارون اومد چتر و چادر داشته باشیم.شما هم با دیدن دوستات کلی خوشحال شدی و کنار استخر با هم بازی می کردین .چند تا هم اردک تو استخر بودن که همش پی اونها بودین و می دویدین طوری که نمی تونستیم بگیرمتون ،ما مامان ها هم با مربی های مهد وسطی باز یکردیم خیلی بهمون خوش گذشت ،آرمینا و مامانش هم اومدن کلی ذوق کرده بودی و همش با هم بدو بدو بازی می کردین ،با بچه های مهد همگی یه جا جمع شدین و...
27 ارديبهشت 1392

قربون صدقه ملینا جون

سلام خوشگلم من که دیروز تا ساعت 9:30شب تو اداره بودم و کار می کردم وقتی هم رسیدم خونه خاله پرستو می گفت که ملینا داشت با خودش حرف می زد دیدم داره می گه : جیگر طلا ،خوشگل بلا،قربونش برم بعد ازش پرسیدم که ملینا با کی هستی گفت:معلوم دیگه با خودمم دیگه . الهی دورت بگردم که تو یه روز کمبود محبت پیدا کردی و دیدی کسی ازت تعریف نمی کنه خودت دست به کار شدی. آخه من همیشه بهت دقیقا همون قربون صدقه ها رو می رم .و شما هم خودت رو برام لوس می کنی. فردا هم از مهد می خواهیم بریم پارک بانوان و فقط مادرها و بچه ها هستن .بابا هادی می گه منم بیام شما می گه آخه نمی شه که فقط مامانها و دخترها می تونن بیان .شرمنده شما هم با بابا ها برو...
25 ارديبهشت 1392

علت غیبت

سلام عزیزم از روز شنبه تو شرکت سرم خیلی شلوغ شد بالاخره حسابرسان تشریف فرما شدن و تا روز پنج شنبه چشمت روز بد نبینه تا ساعت 7الی 8 عصر شرکت بودیم و اسناد حسابرسی می شد .و شما هم روز شنبه که اولین روز پر کاری من بود تب کردی وای نمی دونی چه حالی پیدا کردم نمی دونستم چه کنم مجبور بودم که تو شرکت باشم به همین خاطر به بابا هادی و مامان جون سپردمت که اگه نیاز به دکتر باشه ببرنت ،تو شرکت بودم ولی تمام حواسم پیش شما بود خدا رو شکر زیاد طول نکشید و خوب شدی . ببخش که تو این هفته کمتر همدیگر رو می دیدیم آخه تا منم می رسیدم خونه خیلی خسته بودم و بعد از شام می خوابیدیم . هفته پیش جمعه هم خونه عمه مدینه من دعوت بودیم و شما و آنیسا هم ک...
21 ارديبهشت 1392

روز مادر

  فاطمه یعنی شرف،یعنی حجاب, فاطمه فخر زنان، روز حساب فاطمه یعنی رضای کردگار شاهکار  خلقت  پروردگار.   مادر ای لطیف ترین گل بوستان هستی تو شگفتی خلقتی تو لبریز عظمتی تو را دوست دارم و می ستایمت! دست بر دعا بر می دارم و از خدای یگانه برایت بركت,رحمت و عزت می طلبم.   مادرم، تو تنها ستاره‌ای هستی که در روز و شب می‌درخشی. ی ستاره‌ی زندگیم، تو را با تمام وجود دوست دارم . . . ...
10 ارديبهشت 1392

یه عروسی و یه گردش

  سلام نازنینم صبح زیبات بخیر البته من با چند روز تاخیر می خوام برات بگم و عکساشو برات می ذارم. روز پنج شنبه هفته پیش عروسی پسر دایی مامان جون (آقا مهران و ندا جون)بود که ما هم دعوت بودیم.تا از سرکار بیام و آماده شیم کلی طول کشید بعدش هم که برات لباسی رو که مامان جون تو سیسمونی برات خریده بود و خیلی هم خوشگله رو برات پوشوندم وای مثه یه پرنسس شده بودی عاشقتم که خودت هم مثه خودم این لباست رو دوست داری .می خواستی آب بخوری می گی مامان کمکم کن بخورم تا لباسم کثیف نشه وگرنه تو عروسی م ی گن نگاه کن ملینا لباسش کثیفه. فدات بشم که مراقب لباست هستی و به حرفهایی که مردم هم می زنن توجه داری.الهی دورت بگردم. بعد از رفتن به عروس...
10 ارديبهشت 1392

صبح زیبا بهاری با ملینا جون

 سلام عزیزم امروز صبح به هوای دیدن برنامه کودک سفید برفی زود از خواب بیدار شدی ولی از بد شانسی نشد ببینی.من خودم هم این برنامه کودک رو دوست دارم کمی سر پا بهت نون و پنیر دادم خوردی و برای رفتن به مهد اماده شدی .چند روز هم هست که بهت قول دادم برای دوچرخه سواری ببرمت بیرون ولی همش من بدقولی کردم .که دیروز عصر به بابا هادی زنگ زدی که بابا یادمون رفتیم بریم دوچرخه سواری زود بیا.بابا هم گفت من نمی تونم بذار برای فردا که بهش گفتی پس شما نیا منو مامان زهرا می ریم.که بازم من قول امروز رو دادم .موقع خواب هم بابا هادی بهت گفته بود که یادم بنداز که فردا ببرمت دوچرخه سواری ،بهش گفتی که اخه بابا من یادم می ره .ولی مطمن باش امروز بعد از دندا...
3 ارديبهشت 1392

روز جمعه در شیرین سو و حال و هوای ملینا

سلام عزیزم   روز جمعه قرار شد با خاله زهرا و عمو منصوری بریم طارم و در کنار هم از هوای پاک و طبیعت سرسبز نهایت اسفاده رو بکنیم .صبح ساعت 9 به سمت طارم حرکت کردیم از سمت سد تهم رفتیم که کمی مسیر کوتاه تر می شد.وقتی وارد پیچ های جاده شدیم هوای مه آلود همه جا رو گرفته بود حتی به زور می شد جلوی ماشین رو ببینی و کلا ً دره ها تو مه بودن منظره قشنگی بود .تو هم اولین بار بود که مه می دیدی و همش داشتی نگاه می کردی .هواش هم خیلی سرد بود ولی امیدوار بودیم که طارم هواش گرمه .بعد از عبور از مه ها به طارم رسیدیم برای صبحانه به سمت شیت رفتیم که وای منظره های زیبای طبیعت که همش می گفتم وای چقدر خوشگله.کنار رودخانه نشستیم و صبحونه رو خورد...
2 ارديبهشت 1392
1