ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

عسل مامان و بابا

خواسته های وروجک!!!!!

سلام عزیز دلم مهربونم یه دفعه یادم افتاد که الان 3 روزه که همش ازمون یه چیزی نه 4 تا چیز می خوای که نگووووو  بذار از اول توضیح بدم چند شب پیش من زودتر خوابیدم آخه سرم خیلی درد می کرد و شما و بابا هادی بیدار بودین ،تا ساعت 1/5 نصف شب با هم بودین .بابا هادی تعریف می کنه که خانم خانم نصف شب بهم می گه: ملینا :بابا هادی برام تبلت بخر بابا هادی: ملینا :تو رو خدا بابا هادی :نه دخترم نمی شه ملینا: اخه من می خوام می خوام بابا هادی :آخه هنوز برات زوده ملینا با عصبانیت " من می خوام  حالا دیگه نمی دونم با چه ترفندی خوابوندتت.بعدش هم من ظهر از سرکار اومدم بهم میگی: ...
27 مرداد 1392

ماجرای تلویزیون و روز عید فطرو ...

سلام عزیزم بازم این مامان تنبلت دیر به دیر می یاد سراغ وب و ثبت خاطراتت. چه کنم خیلی تنبل شدم ،بعدشم تو خونه شما نمی ذاری من کار بکنم و بتونم چیزی بنوسیم تا می بینی لپ تاپ روشنه بدو خودت رو می رسونی و سی دی هات به دست می گی مامان بیا اینو بذار من کمی کار کنم.هیچی دیگه با کمال احترام لپ تاپ در اختیار شما قرار می گیره و منم می رم دنبال نخود سیاه .بله عزیزم اینه ماجرا... تازگیها خیلی دیگه معتاد به تلویزیون شدی و فقط هم شبکه پویا و پرشین تون رو می بینی و دیگه ما هم از کل دنیا بی خبریم نه اخبار داریم و نه سریال و ...هم تو خونه خودمون هم خونه مامان جون .تو خونه مامان جون که با خاله پرستو و دایی محسن در حال بگو مگو که من این جا ...
24 مرداد 1392

ملینا و ماه مبارک رمضان

  سلام دختر خشوگل و شیرین زبونم این بار دومه که دارم می نویسم آخه یه بار نوشتم و آخرش بود که داشتم شکلک می ذاشتم اشتباهی بستمش و هیچی دیگه از اول دارم به عشق دخترم می نویسم هر چند خوابم هم می یاد. فکر کنم از اول ماه مبارک برات مطلب ننوشتم آخه سرکا یا سرم شلوغ می شد و یا حوصله ام نمی گرفت و می گفتم می رم خونه می نویسم اما وقتی به خونه می رسیدم تا غذات رو می دادم خوابم می گرفت و بعدش هم گرسنگی و بی حوصلگی و .. دیگه نای نوشتن نداشتم .اما الان فرصت رو مناسب دیدم برایت از این مدت خواهم نوشت تا جایی که یادم باشه . امسال چهارمین سالی هستش که در این ماه مبارک در کنارمون هستی و مفهوم روزه رو فهمیدی و وقتی من روزه هس...
17 مرداد 1392

شیطونی ها و شیرین زبونیهای ملینا

سلام قند عسلم بالاخره این تیر ماه تموم شد و خیالم اونقدر راحت شده که حد نداره ،وقتی تیر ماه می رسه کلی سرم تو اداره شلوغ می شه البته امسال بیشتر . به هر حال با موفقیت فعلاً پشت سرش گذاشتم نتیجه اش هم تا آخر سال معلوم می شه .ببینیم این اداره محترم دارایی چقدر برامون مالیات در نظر خواهد گرفت . با اومدن ماه مبارک رمضان هم دیگه بعد از سر کار اصلا حوصله هیچ کاری رو ندارم .وقتی از اداره می یام برات نهارت را آماده می کنم و می خوری و یاد گرفتی برای تفره رفتن از خوردن غذا ،می گی که مگه نمی دونی من روزه ام خوب نمی تونم بخورم .می گم خوب قبول باشه می گی مال شما هم قبول باشه.نمی دونم این زبون رو نداشتی می خواستی چه کنی. ...
6 مرداد 1392
1