ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 13 روز سن داره

عسل مامان و بابا

عید قربان

  عيد قربان ، جشن رهايي ازاسارت نفس وشکوفايي ايمان ويقين ،عيدسرسپردگي وبندگي عيدنزديک شدن دلها به قرب الهي برهمه مسلمانان مبارک باد . دخترم عید قربان بر شما و همه بچه های نی نی وبلاگی مبارک باد. ...
15 آبان 1390

مرحله دوم از شیر گرفتن

  سلام مامان جون   در مرحله قبل که با دعا و توسل بود ،تا حدودی خوب بود و کم کم شیر می خوردی ولی امروز از صبح هر نیم ساعت می یومدی و می گفتی مامان بغل می می شیر.   برا اینکه  بتونم از شیر بگیرمت یه راه دیگه رو هم امتحان کردم نمی دونم جواب بده یا نه ، از قطره استامینوفن به    می می زدم و وقتی خواستی بخوری یه نگاه کردی و بعد خوردی ولی سریع در آوردی و گفتی ایخه .منم سریع گفتم مامان ببین اوخ شده.و دیگه لب نزدی .  حتی موقع خواب بعد از ظهر بهونه می می شیرو نگرفتی و همچنین موقع خواب شب ،هم فقط با هاش بازی می کردی و بوس می کردی . احساس کردم دلت برام سوخته که می می اوخ شده همش ن...
14 آبان 1390

من و دخترم

سلام نازم   دوباره جمعه رسید و دخترم کلی خوشحال.اما این بار بابا هادی نبود و من و تو تنها بودیم و صبح که از خواب بیدار شدی برات نیمرو درست کرده بودم ،با میل خوردی و منم کلی ذوق زده شدم. بعد صبحونه چون برنامه خاصی تلویزیون نداشت برنامه عمو پورنگ رو برات گذاشتم و نگاه کردی ،دخترم روزی 100بار هم نگاه کنی بازهم ذوق می کنی و تازه اکثر جملات عمو پورنگو باهاش تکرار می کنی .منم که در حال تمیز کزدن خونه بودم هیچ اذیتی نکردی و فقط با تماشای برنامه عمو پورنگ خودتو مشغول کرده بودی که یه دفعه گفتی مامانی بع بعی نیست واااای. تازه یادت افتاده بود که دیروز عصر برات یه بع بعی خریده بودم بعد دستمو کشیدی و بردی تو اتاقت و بع ...
14 آبان 1390

شهادت امام غریب (امام محمد بافر)

  به غربت علی و خاندان او سوگند امام ما ز جهان رفت با دلی مغموم هماره قصه مظلومی‌اش به خاک بقیع بود ز غربت قبرش برای ما معلوم  سالروز شهادت جانسوز نهال گلشن دین،نور دیده زهرا، سپهر دانش و بینش، امام محمد باقر(ع) تسلیت باد ...
12 آبان 1390

اوکاات(شکلات)

  روز یک شنبه که برای دیدن مادر بزرگ و خاله ودایی ها که از زیارت کربلا اومده بودن ،  می خواستیم بریم .سر راهمون قنادی رفتیم تو هم که تا رسیدیم مغازه شکلاتها رو نشون دادی و می گفتی: اوکلات بغل خاله پری بودی مغازه دار هم یه شکلات آب نباتی بهت داد و منم که نمی دونستم چه شکلاتی بود توهم سریع کرده بودی دهنت . ازت پرسیدم چی می خوری ؟گفتی :اوکلات . همچین مارچ و مورچ می کردی که دهنمون آب می افتاد ،دوباره خواستم ببینم که نکنه زمین بندازی ،گفتم ملینا منو ببین که متوجه شدم تو دهنت نیست . خودت قبل از اینکه من ازت بپرسم.گفتی :اوکلات نیست ،اوکلات نیست .بله خانم اوکلاتو قورت داده بود. دخترم این درخت تقدیم شیرین زبونیهات: ...
12 آبان 1390

اولین مرحله از شیر گرفتن

  سلام عسل بالاخره تصمیم کبری مامان داره جدی می شه. عصر برای اینکه بتونم تو رو از شیر بگیرم بردمت امامزاده ابراهیم (ع).البته خاله زهرا (دوست و همکارمن) هم با ما بود. موقع ورود به حرم اول سلام دادی و رفتیم و زیارت کردیم تو هم که از ضریح چسبیده بودی و بوس می کردی و دستتو می زدی به ضریح و بعد دستتو می زدی به صورتت. برای اینکه بتونم تو رو از شیر بگیرم اعمالی داشت که باید انجام میدادم. اول سوره یس را در حین اینکه بهت شیر می دادم  می خوندم و همچنین به انار شیرین            می دمیدم.و باید از هر دو سینه شیر می خوردی که تو فقط از یکی شیر خوردی و بعد ا...
12 آبان 1390

دیکشنری دخترم

  سلام خانم خوشگله ببخشید چند روز سرم خیلی شلوغ بود نتونستم به وب سر بزنم .تو این چند روز هم دخترم بی کار نبوده و کلی چیز یاد گرفته و شیطنتهای جدید. خانم گل دیروز صبح که می بردم خونه مامان جون خواب بودی وقتی رسیدیم و رو تخت گذاشتمت چشاتو باز کردی و صدام زدی ،فهمیدی که می خوام برم سر کار.محکم منو گرفته بودی و منم اصلاً وقت نداشتم سعی می کردم با چیزی مشغولت کنم ولی اصلاً توجهی نمی کردی مامان جون که می گفت بیا بغلم صورتتو برمی گردونی و رو شونم می ذاشتی و میگفتی نه نه.منم که دیرم شده بود ،بالاخره بابا جون به دادمون رسید و اومد .بغل بابا جون رفتی و مششغول بازی شدی و منم آروم فرار کردم. دیگه متوجه می شی که من پیش...
9 آبان 1390

در کنار خانواده

سلام عسلم   روز جمعه فرا رسید،دخترم با آرامش کامل یه روز صبح را پیش مامان و بابا خوابیده و احساس آرامش می کنه.دوست نداره بیدار شه ، آروم چشای نازشو باز می کنه و زیر چشمی نگاه می کنه می بینه مامان و بابا هستن ،خیالش راحت می شه و دوباره چشاشو می بنده. ساعت 9:30 مامان صدا می زنه دخترم پاشو صبحونه بخور گرسنه اته. بالاخره چشاما باز می شه و با لبخندی بر لب که موقع لبخند هم گونه اش تو رفتگی پیدا می کنه از خواب بیدار می شه و با صدای بلند سلام میده :ساام رو تخت چند بار غلطت می خوره و بازی می کنه.باز صدا می زنم پاشو خوشگل خانم ،دیگه پا می شی و می خوای از تخت بیای پایین که بغلت می کنم و یه بوس بر گونه های خوشگلت می زنم و مستقیم ب...
9 آبان 1390

شهادت امام جواد الائمه

  اي شيعه بزن ناله و فرياد امشب از غربت آن غريب کن ياد امشب مسموم شد از زهر، جواد بن رضا در حجره ي در بسته ي بغداد امشب ابن الرضا به حجره غريبانه جان سپرد او شمع جمع بود و چو پروانه جان سپرد مسموم شد ز زهر جگر سوز اُمّ فضل از روي شوق در ره جانانه جان سپرد ...
5 آبان 1390