روزهای تعطیل و ملینا
سلام سلام
از ظهر روز پنج شنبه باهم بودیم تا روز یکشنبه حال بریم سراغ این مدتی که با هم بودیم
روز پنج شنبه بعد از ظهر من و شما و بابا هادی و مامان جون به دنیای بازی رفتیم آخه تو این مدت که هوا سرد بود دایم خونه بودی احساس کردم که خیلی دلتنگی می کنی تصمیم گرفیتم بریم دنیای بازی.به قدری خوشحال بودی که با دیدنش کلی ذوق کردی و تمام وسایلهای موجود سوار شدی به قول ترکها(گوزون قوردو اولدی)یعنی سیر شدی از لذت بردن.
بابا هادی هم برای خودش رفته بود تو سایت تیراندازی که با مهارت کامل تیر اندازی می کرد و جایزه هم گرفت اما من هم به اصرار بابا یه تیر زدم ولی نمی دونم اصلا کجا رفت چسبید کلی خندیدم.
می خواستیم برگردیم خونه که محمد آرین و بابا ش و مادرش هم تازه اومدن .دوباره به خاطر محمد آرین موندیم اما شما هم بی نصیب نموندی و دوباره و سه باره با وسایلها بازی کردی در کل خیییلی بهتون خوش گذشت البته به بابا هادی بیشتر.
موقع برگشت به خونه محمد ارین و مامان و باباش هم اومدن خونه مامان جون.و شام رو باهم بودیم و تو و محمد آرین هم با هم بازی می کردین که محمد ارین وقتی می خواست شلوغ کنه بهش می گفتی نکن سرت می خوره به میز بیا اینور شلوغ نکن.بعد از شام هم مامان معصومه و بابا ناصر جون و عمو وعمه برای دیدن شما اومدن به خاطر اینکه مریض شده بودی.با دیدن عمه کلی دلبری کردی وبراشون ناز می کردی و اونا هم از نازهای تو فقط می گفتن بیا بوست کنیم.
روز جمعه هم تا ساعت 11 خواب بودیم و بعد از ناهار هم تصمیم گرفتیم بریم پیست اسکی پاپایی. که ساعت سه و نیم بود که رفتیم اما شما به خاطر اینکه خوابت می یومد تو ماشین موندیم و خوابیدی البته خییییللللی سرد بود من و شما از ماشین پیاده نشدیم و بقیه همه رفتن و حالشو بردن .بعد از اینکه دیگه هوا هم خیلی سردتر شد سوار ماشین شدیم و به سمت ایل داغی اومدیم اخه می گفتن آب سد یخ زده و برای سر خوردن حال می ده ما هم برای تماشا گفتیم بریم یه سربزنیم وووای چه منظره خوشگلی البته عکس رو بعدا برات می ذارم اما من و شما باز تو ماشین موندیم و فقط یه لحظه پیاده شدیم تا نگاه کنی بعد هم برگشتیم خونه مامان معصومه.
تو خونه مامان معصومه هم می گفتی ،مامان معصومه می گه ملینا چی کردی ،جیش کردی .آخه مامان جون یه بار ازت اینطور پرسیده بود و تو هم داشتی مثل طوطی حرفشو تکرار می کردی .به مامان معصومه می گفتی من سوپ می خوام .مامان معصومه هم گفت فردا برای ناهارت درست می کنم شما هم گفتی باشه.شب رو هم خونه مامان معصومه موندیمو و چون خیلی خسته شده بودی زود خوابت گرفت بدون دعوا
روز شنبه هم مامان معصومه برای شما سوپ درست کرد و برای ما ادویه پلو.به عمه مریم می گفتی عمه مریم شماره لیلا رو بگیر من صحبت کنم وووووووااای اسم عمه بزرگت رو بدون عمه گفتی بعد هم می گفتی آره شماره لیلا رو بگیر.اگه عمه لیلا بشنوه .....بگم چی کارت می کنه کلی قربون صدقه ات می ره .
بعد ازناهار هم اومدیم خونه مامان جون که نوا و ماهان و بابا و مامانش(دایی و زندایی من) اونجا بودن تو هم که عاشق نوا هستی و دایم می گفتی دستشو ببینم پاهاشو ببینم.با ماهان قایم موشک بازی کردین و به دایی می گفتی دایی مرتضی منو ببین دارم بازی می کنم.
بعد از اینکه مهمونها رفتن موقع خواب بود که باز هم به خاطر اینکه خیلی خسته شده بودی خوابت گرفت و خوابیدی