ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

عسل مامان و بابا

والا جون مهمون ملینا

1390/12/27 9:41
نویسنده : مامان
589 بازدید
اشتراک گذاری

 

شکلک های محدثه جون

سلام خوشگلم

  چند روزپیش خاله معصومه و عمو طاهر(دوست خانوادگی) بهمون زنگ زدن و گفتن که ما قزوینیم و روز جمعه می یام زنجان تا شما رو هم ببینیم و بعد بریم ارومیه .روز جمعه عمو طاهر و معصومه جون با یه نی نی خوشگل به نام والا اومدن خونمون والا که 16 روزه هستشSmiley baby mother برای دیدن مادر بزرگ و پدر بزرگهاش از شیراز به قزوین و ارومیه داشت سفر می کرد.و هر سال هم برای دیدن ما به زنجان می یان. با دیدن والا کلی خوشحال شده بودی و دائم به دستان کوچک والا نگاه می کردی و می گفتی خیلی کوچولوئه.تا گریه می کرد می گفتی چی شد؟ وقتی شیر می خورد تو هم ازم شیر می خواستی Smiley baby bottleو می گفتی بغل مامان زهرا می می می خوام .بلاچه الان چه وقته شیر خوردنه دیگه مامان زهرا شیر نداره اما قبول نمی کردی و بغلت می کردم و یه ذره با می می بازی می کردی و دوباره می رفتی دنبال بازی خودت.Smiley baby mother

Valentine smiley 043   خاله معصومه اینا هم بعد از خوردن ناهار ساعت 15:30 با همه خداحافظی کردن و رفتن تا هم به شب نخورن هم اینکه آذربایجان برف و کولاک بود تا بتونن به آرومی برف و کولاک رو رد کنن. شب که بهشون زنگ زدیم رسیده بودن و ما هم خیالمون راحت شد .

 Valentine smiley 065 بعد از رفتن خاله معصومه ، بعد از کمی استراحت من و بابا هادی رفتیم خرید برای شما یه جوراب شلواری خریدم و برای دو تا از نی نی های همکار بابا که دو ماه هست متولد شدن و ما هنوز برای تبریک نرفیتم خونشون قطار خریدیم و همچنین برای تولدت کلاه و شمع و بادکنک .هوا هم به قدری سرد بود که نگو باد می خواست ماشینو از جا بکنه.

 از طرفی هم گلوی بابا هادی خیلی درد می کرد که سرراهمون هم به درمانگاه امام علی رفتیم و بعداز ویزیت برای بابا هادی کلی دارو نوشت و بعد داروهای بابا رو گرفتیم و یه  سوپ دنیایی پر از شکلک زیباکه بابا صرف کنن تا گلوش زود خوب بشه و بعد هم اومدیم خونه و در کنار شما بودیم عزیز دلم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)