مسافرت در عید سال 91
سلام سلام
دخترم ببخش که با کلی تاخیر تعطیلات عیدت رو می نویسم آخه این روزا سرم خیلی شلوغه باید صورتهای مالی را برای بررسی آماده کنم در کل معذرت خواهی می کنم.
تا روز پنجم دید و بازدید ها رو انجام دادیم و روز هفتم عید یه مسافرت رفتیم .به شهرهای مختلف همسایه شهر خودمون .
صبح روز هفتم برای رفتن آماده شده و سوار ماشین شدیم .مامان جون و پرستو جون هم با ما بودن .در مسیر مون غار علیصدر بود قبل از رفتن به غارنهار رو خوردیم وملینا هم به دنیای بازی رفت و کلی بهش خوش گذشت و تازه می گفت کسی دستم رو نگیره من خودم تنهایی برم بازی کنم منم که می ترسیدم نکنه ماشینی بیاد, بهش می گفتم نرو اما کو گوش شنوا .تازه ازم دور شده بود که دیدم گریه می کنه بله خانم زمین خورده بود .همین زمین خوردن باعث شد که دیگه از جاش بلند نشه و بیاد پیشم بشینه وقتی هم که می خواست بره دستمو می گرفت می گفت بیا کمکم کن تا من برم بازی کنم. غار علیصدرکه یکی از غارهای آبی جهان هستش و خیلی هم خوشگل وقتی وارد غار می شی واقعاً شگفت انگیزه چه با هیبت و با شکوه واقعاً جای شگفتی داره در خلقت خدا .و باید در این خلقت کمی تامل کرد .
بعد هم اینکه وقتی ملینا وارد غار شد بهش گفتم که می خوایم سوار قایق شیم به قدری خوشحال شد که همش می گفت آخ جون قایق سوار شیم .وقتی هم سوار شدیم از خوشحالی بلند بلند می خندید ولی وقتی دستش رو کنار قایق گذاشته بود بین قایق و دیوار غار موند کلی گریه کرد دستش رو به دهنش می برد و می گفت درد می کنه ولی بعد از اروم شدن باز خوشحالی رو از سر گرفت .وقتی آب از سقف غار می چکید می گفت چتر می خوام بارون می یاد.بعد از قایق سواری به محلی رسیدیم که باید مسیری رو پیاده طی می کردیم حدود 162 پله به سمت بالا و 102 پله هم به سمت پایین بود که واقعاً خسته کننده بود در عین حال تماشایی.ملینا تو مسیر برگشت خوابش برد و ما هم دیگه هوا داشت تاریک می شد که از غار بیرون اومدیم و سوار ماشین شدیم به سمت شهر همدان حرکت کردیم .ساعت 10شب بود که به همدان رسیدیم.
ملینا خانم در شهر بازی غار علصدر
الهی بمیرم دستش بین دیوار غار و قایق موند و گریه کرد.اینم خاله پرستو و بابا
شگفتی های غار
ملینا جون خیلی اصرار داشت که جلیقه نجات بپوشه اینم از این
اینم وقتی که از پله ها بالا و پایین می رفتیم دخترم بد نگذره.
صبح برای دیدن جاهای تاریخی و گردشگری همدان آماده شدیم و رفتیم اول به آرامگاه بابا طاهر و بوعلی سینا رفته و شهر هگمتانه و گنج نامه و گنبد علویان که واقعا جاهای دیدنی خوبی بودن با اینکه هوا خیلی سرد بود ولی عالی بود .ملینا هم با دقت تمام به همه جا نگاه می کرد و سوال می کرد این چیه ؟توضیح که می دادم بعد می پرسید چرا ؟حالا بیا جواب چرا های خانم رو بده .دخترم تو این چند روز خیلی وابسته شده بود و فقط بغل من می موند و اروم بود .دیگه شب شده بود که تمام جاهای دیدنی شهر همدان رو دیدیم و تصمیم گرفتیم که شب رو هم همدان باشیم و صبح حرکت کنیم
ملینا و بابا هادی در آرامگاه بابا طاهر
ملینا در کلیسای گریگوری (قربون پاهای کوچکت که اینجوری وایسادی)
گنبد علویان
ملینا تنهایی می ترسید با عمو نوروز عکس بگیره
آبشار گنجنامه که ملینا جون غرق خواب بود
صبح هم به سمت شهر خرم اباد رفتیم و خرم اباد شهر کوهستانی و همه شهر در یک سطح مردمانی مهربون و مهمون نواز بودن اما تو رانندگی نگو .کم مونده بود با یکی از رانندههای تریلی شون دعوامون بشه .آخه تو مسیر وارد شدن به شهر خرم اباد بودیم که تریلی که تو لاین دو بود و ما هم سه بودیم یهو فرمون رو به سمت ما گرفت و خودش هم با موبایل صحبت می کرد . هادی هم که ناراحت شده بود دستشو گذاشت رو بوق و ازش سبقت گرفت و رفتیم وارد پمپ بنزین شده بودیم که راننده تریلی هم اومد اونجا و گفت چرا سبقت گرفتی و... تو هم هی می گفتی چی شده بابا داره با آقا دعوا می کنه چون صدای بلند مرد رو می شنیدی می گفتی حتماً دارن دعوا می کنن.دفعه بعد که دوباره به یه پمپ بنزین دیگه رفتیم می گفتی بابا هادی داری میری با آقا دعوا کنی .ههههه
هیچی دیگه وارد شهر خرم آباد شدیم و پس از کمی استراحت و ناهار برای دیدن شهر خرم آباد آماده شدیم اول به فلک الافلاک رفتیم که در مرکز شهر بود و بالای کوهی بود که خیلی ناز و خوشگل بود من عاشق مکانهای تاریخی هستم .در داخل فلک الافلاک موزه مردم شناسی هم بود که هر کدوم به نوبت خودشون عالی بودن .بعد از اونجا هم به گرداب سنگی که یه چشمه قدیمی بوده رفتیم و هوا هم خیلی سرد بود که یا می بارید یا بادی بود .آبشار های زیبایی هم داشت که به خاطر اینکه هوا سرد بود دیگه اونجاها نرفتیم.شب هم به یکی از پارکهای شهر به اسم پارک کیو رفتیم و ملینا خانم هم کلی بازی کرد و خوش گذروند. آخر شب بود که می خواسن=تیم برگردیم رضایت نمی دادی و می گفتی نه نریم من می خوام بازی کنم ولی هر طور بود راضیت کردیم و آمدیم .شب رو هم موندیم تا صبح با سر حال باشیم و بتونیم به مسافرتمون ادامه بدیم.
مسیر رفت به فلک الافلاک
قلعه فلک الافلاک
بالای قلعه که شهر کاملاً دیده می شد
پارک و دریاچه کیو که ملینا ترجیح دادن تو پارک باشن و ما بی نصیب از دیدن دریاچه
فدای اون خندیدنت بشم عزیزم
** صبح هم خرم اباد رو به کرمانشاه ترک کردیم و تو مسیر هم که همه خوابیده بودین و بابا هادی رانندگی می کرد منم سعی می کردم که نخوابم وارد کرمانشاه شدیم و به سمت طاق بستان رفتیم و تو پارکش نشستیم و ناهار خوردیم و تو هم به پارک بازی رفتی وکلی بازی کردی و بعد از استراحت از طاق بستان دیدن کردیم همش هم می پرسیدی این چیه ؟ از بس ازت تو این مسافرت عکس گرفته بودیم که می گفتی دیگه نگیر بسه.الهی قربونت برم که خسته شدی از عکس گرفتن .
طاق بستان و خستگی ملینا از عکس گرفتن
عاشقتم عزیزم با این کلاه و روسری محلی
ملینا در سراب نیلوفر بارون هم نم نم می بارید.
روز بعد هم کرمانشاه رو به مقصد سنندج ترک کردیم .بارون هم به شدت می بارید انگاری آسمون سوراخ شد بود و آب پاشی می شد.ما هم برای رسیدن به سنندج مسیر مریوان رو انتخاب کردیم که پس از پیمودن جاده های پر پیچ و خم که بدتر از جاده طارم زنجان می باشد پس از رسیدن به شهر پاوه که شهری مثل ماسوله هستش و خونها هم در دامنه کوهها هست رسیدیم که بهمون گقتن راه مریوان بسته هستش شاید هم تا الان باز بشه ما هم نومید نشده و به مسیر مون ادامه دادیم که باز توی دهی بهمون گفتن جاده آسفالته به خاطر برف شدید تا تیر ماه هم باز نمی شه و ٧ متر برف داره و یه جاده خاکی هم داره که ١٥ کیلومتر خاکیه ولی شما نمی تونید برید چون گیر می کنید هیچی دیگه فکر کن ٣ ساعت تمام اومدیم و باید این مسیر و دوباره بازمی گشتیم ولی چه منظره های خوشگلی داشت کوههای بلند و دره های عمیق وای من عاشق این جور منظره ها هستم .بهر حال مسیر و برگشتیم و تو شهر پاوه ناهار خوردیم و به سمت سنندج حرکت کردیم .اما تو سنندج نموندیم و به شهر بانه رفتیم من که اصلا بانه نرفته بودم دوست داشتم ببینم .وقتی می گقتن بانه همه چیز ارزونه می گقتم حتما چیزای به درد نخوری داره .اما نه اشتباه می کردم واقعا خوب بود و قیمتها مناسب.تو مرکز خرید هم ملینا خانم از همه چیز خوشش می یومد و می گفت اینو می خوام اونو می خوام تو این همه مسافرت فقط تو این شهر اذیت شدم چون با هیچکس نمی رفت فقط بغل من می موند.از بانه برای دختملم یه عروسک به سلیقه خودش و یه بلوز و شلوار خریدم .مبارکت باشه نازگلم .بعد از ظهر هم بعد از خرید جزیی به سمت زنجان حرکت کردیم و ساعت 8 شب بود که به خونمون رسیدیم خدایا شکر که صحیح و سالم به خونمون برگشتیم.تو این سفر مامان جون و پرستو و هادی جون هم خیلی کمکم کردن از همین جا از همشون تشکر می کنم و دستشون رو می بوسم.
دخترم امیدوارم که بهت خوش گذشته باشه.