ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 13 روز سن داره

عسل مامان و بابا

در به در دنبال دکتر

1391/1/27 8:32
نویسنده : مامان
841 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام نازنینم

چند شب بود که تو خواب سرفه می کردی پنج شنبه بعداز ظهر گفتم ببرمت دکتر ،آماده شدیم و رفتیم تو راه که اصلاً رضایت نمی دادی خودت راه بری و همش بغل من بودی ،وقتی رسیدیم جلو مطب به مامان جون گفتی نه نریم دکتر من دکتر نمی رم . دست مامان جون رو گرفته بودی و می کشیدی ولی من گرفتم بغلم و به سمت مطب دکتر .ای وای دکتر تشریف ندارن باشه عیبی نداره می ریم دکتر بعدی که دکتر مرزبان باشن رفتیم و رفتیم رسیدیم به مطب ایشون وای چه ول وله ای بود خانم منشی عصبانی هم جوابمون کرد و گفت وقت نداریم هر چند می تونست این کار رو انجام بده ولی ...خوب من که ناامید نشدم دوباره به سمت مطب دکتر معزی ،که متاسفانه خانم دکتر هم تشریف نداشتن ،همینطور مونده بودم که دیگه کدوم دکتر برم که چشمم به تابلوی دکتر بختیاری خورد که با پیمودن چندین پله اونم شما تو بغل من رسیدیم به دم در مطب هیچی ایشون هم تشریف نداشتن دیگه کلافه شده بودم از پله ها داشتیم می یومدیم پایین که دو تا خانم می رفتن برگشتی به من گفتی مامان ببین خانم ها خودشون راه می رن آفرین به خانمها و یه بچه دیگه رو هم نشونم دادی و گفتی مامان ببین اونم خودش راه می ره تا اومدم بگم پس شما هم خودت راه برو گفتی اما مامان من بغل شما می مونم.وای از خنده مرده بودم...

دیگه باید کاری می کردم با مامان جون قرار داشتیم سوار ماشین شدیم و به سمت کلینیک فارابی رفتیم رو تابلو نوشته بود متخصص کودکان کلی خوشحال شدم وارد کلینیک که شدم اتاق متخصص رو پرسیدم که پذیرش جواب دادمتخصص کودکان نداریم جویا شدم پس این تابلوی مبارک چی می گه گفت ای خانم این مال دو سال پیشه که هنوز برش نداشتیم .منم گفتم ای خانم یه زحمت به خودتون بدین تا دیگرون گول نزنید .مجبور شدم همونجا پزشک عمومی ویزیتت کنه روی صندلی منتظر بودیم که گفتی مامان جیش دارم بردم دستشویی که بهم گفتی مامان ببخشید.تعجب کردم چی رو ببخشم شاید به خاطر اینکه همش بغلم بودی یا اینکه سرما خورده بودی به هر حال نفهمیدم چرا بهم گفتی ببخشید.بعدش هم اومدیم منتظر نوبتمون شدیم که به پرستو گفتی بیا بریم دکتر تا بهت آمپول بزنه پرستو درد نداره داشتی به پرستو دلداری می دادی وقتی وارد اتاق دکتر شدیم تا دکتر گفتم دخترم دهنتو باز کن زدی زیر گریه بلاچه تو که داشتی به پرستو دلداری می دادی چی شد؟هیچی پس از تجویز دارو به سمت خونه برگشتیم و مامان جون و پرستو رو رسوندیم خونه شون و بعد رفتیم خونه مامان معصومه .مامان معصومه هم در نبود بابا ناصر جون که تشریف بردن مشهد ،از فرصت استفاده کرده و به مهمونی هاش می رسید که وقتی ما رسیدیم تشریف نداشتن .عمه مریم هم که همش قربون صدقه ات می رفت و بلغت کرده بود .عمو مهدی هم به عمه مریم گفت صدای تلویزیون رو کم کن که عمه در جواب گفت بچه بغلمه تو هم سریع بعد از عمه گفتی بچه خوابیده .بچه جون چرا خوابیدی؟

پس از صرف شام بابا هادی رفت هییت تا بابا بیاد خوابم برد و شما هم رو پاهای مامان جون خوابت برده بود بابا هادی هم که اومد رفتیم خونمون.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان رها
28 فروردین 91 9:47
الهی بمیرم خاله چرا مریض شدی جیگر
مامان ملينا
28 فروردین 91 15:13
ايشالا كه هيچ وقت مريض نشي خاله


الهی آمین
عمه ی لارا
28 فروردین 91 18:47
عزیز خاله امیدوارم زودتر خوب بشی
ملینای خوشگلم آرزوم اینه همیشه در کنار مامان و بابا خوشحال باشی و خندون تا مامان بابا همیشه شاد باشن
دوستون دارم


ممنون عزیزم
مامان یسنا
30 فروردین 91 12:29
از دست این ملینا با این حرفهاش گاهی وقتها آدم فکر میکنه که این کوچولوها چطور از این حرفها میزنن
خاله سمیرا
2 خرداد 91 12:18
سلام عزیزم.دلم برات یک ذره شده.خیلی دوستت دارم.به من و عمو رضا هم این مسافرت بیادماندنی خیلی خوش گذشت.از راه دور میبوسمتون.از مامان جون زهرا هم ممنونیم که این صفحه رو درست کرده.