ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

عسل مامان و بابا

سفر به چالوس(1)- کندلوس

1391/2/25 10:36
نویسنده : مامان
4,023 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام عزیز دلم

از روزهایی که پشت سر گذاشتیم رو برات می گم پس بریم تا با عکس برایت بگویم شاید تک تک لحظات وقتی که داری مرور می کنی تو ذهنت باشه پس ببین و بخون:

روز پنج شنبه به سمیرا (دختر عمه بابا هادی)اس ام اس تبریک روز مادر رو فرستادم که متوجه شدم تو راه شمال به اتفاق آقا رضا (همسرش و)و ملیحه جون و آقا مانی (دوست خانوادگی سمیرا جون)هستن و دارن خوش می گذرونن.سمیرا هم به ما زنگ زد و گفت شما هم بیایید و باهم خوش بگذرونیم.ما هم که خیلی دلمون می خواست درخواستشون رو قبول کردیم و بهشون زنگ زدیم و گفتیم که ظهر پنج شنبه حرکت می کنیم . منم خواستم مرخصی رد کنم که بابا هادی زنگ زد و گفت مرخصی من جور نشد.به هر حال با سمیرا صحبت کردمو گفتم که دیگه قسمت نبود که باهم باشیم ان شالله دفعه بعد.اما بابا هادی که خیلی دوست داشت مسافرت بریم گفت مشکلی نیست روز جمعه صبح حرکت می کنیم .جمعه صبح ساعت 6  که بابا هادی سر کار بود منم وسایل سفر رو آماده کردم و تورو تو ماشین گذاشتم ،سر راهم حلیم خریدم تا تو راه صبحونه بخوریم وبعد رفتیم دنبال بابا و تا از همون جا با هم به سمت چالوس حرکت کنیم .موقع رفتن تا قزوین من رانندگی کردم تا بابا هادی کمی استراحت کنه اما بین خودمون باشه منم کم کم داشت خوابم می گرفت در ضمن من اصلاً مسیر قزوین به تهران رو دوست ندارم و ترجیح دادم بابا رانندگی کنه و منم بخوابم.من و شما باهم خوابمون برد نزدیک کرج بود که از خواب بیدار شدیم .از دور یه اتوبوس دیدم و گفتم که این بابا جونه بله بابا جون بود کمی هم با بابا جون خوش و بش کردیم و به سمت چالوس حرکت کردیم.تو مسیر کرج به چالوس چه خبر بود وای به ترافیک وحشتنننناکککککیییی خوردیم که بیا و ببین .چه ترافیکی بعضی از ماشینها از رفتن به جاده چالوس پشیمون می شدن و برمی گشتن اگه ما هم قرارمون تو چالوس نبود یه دقیقه هم توقف نمی کردیم ولی چه کنیم.بیچاره تهرانی ها اگه هم یه روز جمعه رو بخوان به مناطق خوش آب و هوا برن همچین مشکلی رو دارن.خدارو شکر که ما همچین چیزی رو نداریم.تومسیر جاده همش تو صندلیت نشسته بودی و کوهها و درختها رو تماشا می کردی.اما حوصله ات سر رفت و اومدی بغلم و به بابا هادی می گفتی دستت درد نکنه منو آوردی مسافرت.بابا هم یه بستنی برات خرید و بازهم گفتی بابا هادی دستت درد نکنه که برام بستنی خریدی.قربون شیرین زبونیت برم عسلم.من تا به حال جاده چالوس نرفته بودم واقعاً عالی بود کوههای بلند و سر به فلک کشیده که درختان بلندی هم داشت جاده خوشگلی بود .بعد هم به سد کرج رسیدیم که برای عکس و کمی استراحت توقف کردیم واقعاً زیبا بود .

سد کرج

 

 گلهای لاله شهر سنگسر

 

قرارمون با خاله سمیرا در مسیر کندلوس بود که ساعت 14:35 رسیدیم .بعد با هم به سمت روستای کندلوس حرکت کردیم

روستای کندلوس ، با چهارهزار سال تاریخ، در دل کوهستانهای البرز،چشم به راه همدمی است تا سفره دل باز کند و از زنان و مردانی پاک سرشت و سخت کوش سخن گوید ... روستای کندلوس، به حق و به انصاف یکی از زیباترین و پاکیزه ترین روستاهای ایران محسوب میشود که همچون نگینی در دل طبیعت زیبای البرز شمالی، میدرخشد. این روستا در امتداد دره زانوس، و منطقه سرسبز و زیبای کجور، یکی از اولین و کهن ترین سکونت گاه های انسان در استان مازندران قرار داردبرای رفتن به روستای کندلوس باید در جاده چالوس، بعد از گذشتن از شهر مرزن آباد، 6 شش کیلومتر رانندگی کنید تا به جاده ای فرعی و آسفالت در سمت راست ،به نام دوآب کجور، برسید. بعد از پیمودن 42 کیلومتر در جاده ای پر پیچ و خم و بسیار زیبا،و با توجه به تابلوهای مسیر وارد کندلوس میشوید.

روستای زیبایی بود که یه موزه مردم شناسی داشت که خیلی برایمون جالب بود وای چه منظرهای خوشگلی بود با هر نگاه به کوه و دشت و دره و رودخانه هزاران بار خدارو شکر کردیم و سپاس گفتیم.

ناهارو هم تو کندلوس خوردیم و بعد هم از موزه دیدن کردیم

 

سوار بر عقاب در حال ترس از افتادن

 

 

 سمیرا جون و ملینا

 

 

 

 

ملینا جون تو رستوران نشسته بودیم و تو هم طبق معمول غذا نمی خوردی و ما هم برای اینکه شما غذا بخورین دور و اطرافمون که گربه ها بودن بهشون غذا می دادیم و تو هم با دیدن این صحنه غذاتو می خوردی . ببین دیگه ما رو به چه کارهایی مجبور می کنی.اولش یه گربه بود بعدش کم کم به پنج تا رسیدن که کلی ذوق زده شده بودی و می گفتی گربه بخور ،تا بزرگ شی .دقیقا حرف خودم رو به گربه تحویل می دادی .دستت درد نکنه گلم.

 

شاهکار هنری آقا رضا

 

عاشق این عکستم

 

 

 

 

 

 

آبشار بسیار زیبا در مسیر روستای کندلوس

 

 

 

در حال کشف راز طبعت به این زیبایی

 

 

ملینا جون تو این عکس هم که داری گریه می کنی به این دلیل که :وقتی داشتی دمپایت رو می پوشیدی و بغل من بودی که پاتو که می خواستی بلند کنی پرت شد و مستقیم به سمت رودخانه رفت و رودخانه هم که همانطور تو عکس معلومه دمپایتو با خودش برد.و شروع کردی به گریه .بعداً‌می گفتی بابا نتونست دمپایتو بگیره آب با خودش برد.

 

و دیگه به سمت چالوس حرکت کردیم اولش که سمیرا و ملیحه جون رو دیده بودی خجالت می کشیدی اما بعداً همش فکر و ذکرت سمیرا و ملیحه بود.تو راه چالوس هم خوابت برد ساعت 9 شب بود که به چالوس رسیدیم.وآقا مانی هم تو چالوس خونه داشت رفتیم خونشون و شام رو که خوردیم چون همه خسته بودیم خوابیدیم

قسمت بعدی در پست بعدی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان رامیلا کوچولو
25 اردیبهشت 91 20:24
بهترین تبریک ها رو در زیباترین کادوی آرزو پیچیده و با بر چسب سلامت به آدرس زیباترین گل تقدیمت می کنم . * روزت مبارک *
عمه مریم
28 اردیبهشت 91 8:56
وااااااااااااااااااااای چه جای نازی بوده اونجا.میدونم همش جامو خالی میکردین
عمه مریم
28 اردیبهشت 91 9:01
سومین عکس معرکست.خیلی نازی عمه جوووووووووووووونم.
مامي پاني
30 اردیبهشت 91 11:00
الهي خاله شيدا قربونش بره چه عكسهاي نازي انداخته جيگر