سفر به چالوس(3)- کنار ساحل
و اما دوباره ادامه سفر
عصر روز شنبه ساعت 5 بود که به یه ساحل در رامسر رسیدیم دریای به این زیبایی در عوض بوی بد زباله ها و ساکن بودن اب همه جارو گرفته بود که حالت تهوع دست می داد .مسیر رو عوض کرده و دوباره به سمت چالوس حرکت کردیم .به چالوس رفته و کنار دریا رفتیم اونقدر خوشحال بودی که نگو می گفتی می خوام اسب سوار شم.اما اسبی نبود که سوار شی. ساعت 7عصر بود که رسشیدیم و بهمون گفتن که تا 8 می تونید بمونید من نمی دونم چرا برای دیدن دریا هم باید مانی پرداخت بشه اگه سرویس بهداشتی تمیز و وسایل و تجهیزات دیگه باشه که عیبی نداره ولی وفتی برای ورود به ساحل پول میگیرن باید ارزشش رو داشته باشه که نداره بگذریم .وقتی رسیدیم دریا با موجهای زیبایش زمین رو نوازش می داد.سوار قایق شدیم ولی اصلاً دوست نداشتی و گریه می کردی و می گفتی من دوست ندارم می ترسم.هیچی دیگه من از قایق سواری چیزی نفهمیدم اخه همش به تو نگاه می کردم و باهات حرف می زدم .کنار ساحل هم که اومدیم اصلاً دوست نداشتی دستت رو هم به آب بزنی .این چند تا عکس رو هم با مکافات ازت گرفتم چون دیگه از عکس گرفتن خسته شده بودی.
مناظر زیبا از غروب خورشید در کنار ساحل
در حال تماشا به بادبادکی که توسط بابا هادی به پرواز دراومده
ساعت ٨ عصر بود که از ساحل دراومدیم و چون دیگه خیلی خسته شده بودیم به سمت خونه حرکت کردیت تو مسیر هم فروشگاههای بزرگ البسه هم که خیلی زیاد بود یکی از این فروشگاهها ،که من عاشقشم فروشگاه رولان بود که تنوع لباس کودک فراوان .وای منو این همه خوشبختی محاله .برات یه زیر پوش و یه شلوارک و یه بلوز آستین حلقه ای خریدم مبارکت باشه عزیزم.
بعد هم به سمت خونه رفتیم و شام هم یه غذای شمالی بود که مامان مانی درست کرده بود و خیلی هم خوشمزه بود .بعد شام هم که همه خسته بودن خوابیدیم.بای تا فرداصبح