ملینا خونه عمه رویا
سلام دخترنازم
امروز مامان جون و خاله پرستو رقتن خرمدره خونه خاله جون و شما و من تنها موندیم و منم که باید می یومدم سر کار ،از فرصت استفاده کرده و شما رو پیش عمه رویا گذاشتم بنده خدا با سه بچه تو هم به جمع شون اضافه شدی امیدوارم که شلوغ نکرده باشی ساعت ١٤:٣٠اومدم دنبالت و با عمه و بچه ها خداحافظی کردی و تو راه همش داشتی توضیح می دادی که چه کارایی رو کردی می گفتی با عرفان بازی کردم باران هم که خیلی کوچولو هستش >فهمیدم منظورت چیه منظورت این بود که با باران بازی نکردی چون کوچیکتر از تو هستش و فقط با عارف و عرفان بازی کردی .آخه وروجک همش یه هفته از شما کوچیکتره دیگه چرا بهش زور می گی.
بعد هم من و بابا ناهارمون رو که عمه زحمت کشید و داده بود رو خوردیم و شما هم که خودت خونه عمه خورده بودی.بعد هم خوابیدیم و ساعت ٧:٣٠بیدار شدیم و کمی نقاشی کشیدی و گفتی بریم خونه مامان جون رفتیم و گفتی که پس اینا کجان /آه ببین خونشون هیچکی نیست ناراحت شدی اما بازم دلتنگ شدی گفتی بریم خونمون .دیدم نه نمی تونم تو خونه نگهت دارم بردمت بیرون پارک کمی تاب سوار شدی و هوا به قدری سرد بود که خودت گفتی مامان بریم سردمه سوار ماشین شدیم و تو خیابونها کمی دور زدیم تا ساعت ١٠:٣٠شب بود که سر راه هم برات پیتزا خریدم اومدیم خونه اصلا لب به پیتزا نزدی.(((( واقعاًدیگه درمونده شدم از غذا نخوردنات )))) کمی هم بازی کردی و باز بهونه خونه مامان جون رو گرفتی رفتیم پایین خونه مامان جون بازم گفتی پس نیومدن آه چراغاشون هم خاموشه .الهی فدات شم که اینقدر دلتنگشون شدی کمی نشستیم و برنامه کودک نگاه کردی اما بازم دلت طاقت نیاورد و بهم گفتی بریم خونمون گفتم باشه پاشو بریم .دیدم لبات همچین آویزون شده و می خواهی گریه کنی انگار که دلت گرفته باشه تا گفتم دخترم چی شده چرا گریه می کنی همچین بغضت ترکید که منم داشت گریه ام می گرفت . می گفتی پرستو کجاست مامان جون کی می یاد .هیچی دیگه تا ساعت ١ شب خونه مامان جون بودیم و بعد هم که شروع کردی گریه کنی اومدیم خونمون و خوابت برد.خوابهای خوب ببینی عزیزم