ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

عسل مامان و بابا

روز جمعه تو باغ پسر عمه منصور

1391/4/18 10:49
نویسنده : مامان
2,818 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام سلام صد تا سلام

به گل دختر شیرین زبون مامان و بابا عسل مامان قند و نبات بابا

گل دخترم ببخشید سرم خیلی شلوغ شده وای این تیر ماه تموم بشه خیال منم راحت می شه.

روز جمعه برای نهار دختر عمه شهره (دختر عمه من) همه رو دعوت کرده بود باغ برادرش (آقا منصور ) ساعت 2 بود که از خونه دراومدیم و به سمت باغ رفتیم بساط  نهار رو آماده کردیم و چون همه گرسنه بودن سریع ناهار و خوردیم  و بعد هم آقایون رفتن سمت استخر تا کمی شنا کنن.ما هم تا سفره رو جمع کنیم و به خودمون بیایم یه ساعت گذشته بود ما  هم یه سر سمت استخر رفتیم دیدم بله آقایون همه در حال شنا و بچه ها هم دارن تو قایق بادی بازی می کنن.هر کاری کردیم که تو هم سوار بشی گفتی نه من سوار نمی شم.تو کنار استخر هم کلی بهمون خوش گذشت منم اومده بودم کنار استخر که بچه ها رو ببینم یه دفعه خاله پرستو و مونا هم منو به استخر کشوندن اونم با لباس اولش تا لباسام خیس بشه یه جوری بودم اما بعدش خیلی خوب بود و کلی خوش گذروندیم.تو هم که اصلا راضی نبودی بیای پیشم .بعد از استخر هم همه لباسامونو خشک کردیم و بقیه هم رفتن فوتبال بازی کردن و تو هم خوابت برد به قدری خسته شده بودی که تخمه تو دهن خوابت برده بود به زور بیدارت کردم و کمی آب دادم خوردی و تخمه ها رو قورت دادی و بعد از اینکه بچه ها از فوتبال اومدن عصرونه هم آش ترش بود که خیلی هم خوش مزه بود اما تو، تو خواب بودی خوردیم .دیگه هوا هم تاریک شده بود ساعت 10:30بود که به سمت خونه اومدیم و تو هم که خوابت رو کرده بودی و منم خسته بودم گفتی برنامه کلاه قرمزی رو بذار نگاه کنم.منم از خدا خواسته کلاه قرمزی رو گذاشتم و پیشم دراز کشیدی و نگاه کردی و منم خوابیدم تا فیلم کلاه قرمزی تموم شد منو بیدار کردی و گفتی مامانی بریم بخوابیم وووااایییی کلی خوشحال شدم و رفتیم خوابیدیم.

یه چیزی یادم افتاد پسر عمه منصور بابای دینا و یسنا و مونا هستش و عموی آنیسا ،بچه ها که با هم بازی می کردن و تو پیش من بودی بهم گفتی مامان من تنهام .الهی قربونت برم خوب پاشو برو با بچه ها بازی کن .دیدم رفتی دست آنیسا رو گرفتی تا برین بازی کنید اونم چه بازی ؟؟؟ خاک بازی هههه.

مختصر بود اخه کار زیاد دارم عکساتم بعدا می ذارم فعلاً بای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

pari amir
18 تیر 91 17:18
I love you
مامان ملینا
19 تیر 91 22:06
به به چه باصفا من که نبودم ولی می دونم خیلی صفا سیتی بود خوش باشید همیشه
آزاده
19 تیر 91 22:33
سلام خانم گل آره خب تنبل شدم یعنی تو این مدت گرفتار بودم از طرفی بابا بزرگ و 10 روز بعد عموی همسرم فوت کرد و چون مراسم ها شهرستان بود اصلا وقت نکردم بیام بهت سر بزنم.
مامان نیاز
20 تیر 91 11:03
وای که چه حالی میده هم شنا با لباس که تجربه اش رو داشتم و هم خاک بازی
آزاده
20 تیر 91 14:20
ممنون عزیزم خدا عزیزاتو برات نگه داره .