ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

عسل مامان و بابا

شهربازی

1391/4/24 9:32
نویسنده : مامان
548 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام ملینای نازم

پنجشنبه صبح طبق معمول مامان جون اومد پیشت و منم اومدم سر کار.ظهر هم که اومدم خونه ناهارو اماده کردم بعد زنگ زدم مامان جون که ملینا رو بفرست ناهار بخوریم مامان جون گفت ملینا ناهر خورده در کمال تعجب .اما می گفت الان 1 ساعت دارم بهش غذا می دم می گفت که غذاشو تو دهنش نگه می داره حودد یه ربع .خیلی اوضاع خوب بود بدتر هم شد.

بعد از اینکه ناهارتو خوردی اومدی بالا و ما هم ناهارمون رو خوردیم و تو هم مشغول تماشای تلویزیون شبکه مورد علاقه ات (Persian toon) واقعا ًعالیه بچه ها رو سرگرم می کنه البته دخترم شما بجز لاک پشتهای نینجا و افسانه سه برادر بقیه برنامه هاشو دوست داری .مخصوصا پلنگ صورتی و تام و جری .

بعد هم خواستم با هم بخوابیم که مخالفت کردی و منم از فرصت استفاده کرده بردمت حموم و تو حموم هم کلی آب بازی کردی و یه ساعت طول کشید تا ازحموم بیرون بیارمت ولی خیلی خسته شدم .بعد هم خوابت برد تا ساعت 8 عصر که بیدار شدی و پاتو توی یه کفش کردی که بریم دنیای بازی وای ول کن نبودی .ما هم مخالفتی نداشتیم ولی باید اماده می شدیم اصلاً می گفتی زود باشید بریم .منم اول لباس های شما رو پوشوندم بعد خودم آماده شدم و بابا هادی هم مثل فرفره اماده شد و به مامان جون و بابا جون هم گفتیم که با ما بیان بریم پرستو هم اومد و تصمیم بر این شد که بریم شهر بازی .من خودم شخصا از شهر بازی خوشم نمی یاد مخصوصا روزهای پنج شنبه و جمعه دیگه بدتر .اما پرستو خیلی اصرار کرد و مجبور شدیم رفتیم وای چه ترافیکی طوری بود که در شهربازی رو بستند و گفتند داخل جا نیست به هر مکافاتی بود جای پارک پیدا کردیم و حالا باید جایی برای نشستن پیدا می کردیم دور استخر بزرگ رو یه دور کامل زدیم و طوری بود که همه خانواده ها تو هم نشسته بودن حالا هر طور هم بود یه جا پیدا کردیم اما همش سر پرستو غر می زدیم مگه تو نمی دونی اینجا شلوغ می شه چرا پافشاری کردی اومدیم اینجا .تو هم ول کن نبودی زود باشید بیاین بریم ماشین سواری .و فقط هم ماشین سوار شدی اونم با من ولی اصلا حال نداد آخه تایمش خیلی کم بود همش 3 دقیقه تا بیایم خودمون رو پیدا کینم وقت تموم شد.و برات قبلش یه بادکنک خریده بودم که بچه ای که تو صف وایساده بود ازم گرفت و بادش رو در اورد .خوب دوباره رفتیم یکی دیگه خریدم و موقع بازی اونم ترکید و مامان جون گفت الان می ریم باهم یکی دیگه می خریم و یه بادکنک زرد خوشگل خرید برات. و تو هم انگاراز شهربازی زیاد خوشت نیومد بود همش تو بغلم نشستی و دیگه بهونه وسایل بازی رو نگرفتی و همچنین سارا و عمه لیلا رو هم دیدیم واومدن پیش ما نشستن و بعد هم اومدیم خونه و برات غذا دادم و کلی هم طول کشید تا ساعت 2 نصفه شب ولی به خدا راضیم فقط شما غدا بخور من جونمو برات می دم .بعد هم خوابیدیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

amme maryam
24 تیر 91 17:54
ey baba.shomam k divari kotah tar az divare mano khale parastoo peyda nemikonina.i