مهمون خونه ماهان و نوا
سلام
صبح روز پنجشنبه ات هم به خیر باشی خانمی.
امروز صبح دیگه موندی خونه و منم اومدم سر کار ، ظهر هم که با بابا هادی اومدین دنبالم و کلی خوشحال بودی ناهارمون رو که خوردیم مامان جون گفت بریم خونه دایی مرتضی خاله ها هم هستن آماده شدیم و رفیتم به قول شما خونه آبجی ماهان(نوا) خاله پرستو رو هم 2 روز بود ندیده بودی آخه رفته بود خونه نگار اینا .همین که کفشهاشو تو خونه دایی مرتضی دیدی گفتی وای خدای من عشق منم اینجاست.تا وارد خونه شدیم همچین رفتین تو بغل هم که نگو تو صدای مزدی سلام عشق من، پرستو هم ذوق زده شده بود و همچین می چلوندت که نگو.تو اون لحظه هیچکس رو نمی دیدی الا پرستو رو.بعد هم النا اومد اولش باهم بازی کردین اما کم کم دیگه داشت دعواتون می شد آخه النا اساب بازی بر می داشت و بهت می گفت ببین ملینا من اینو برداشتم و به تو هم نمی دم در واقع تحریکت می کرد و تو هم می گفتی منم می خوام و سر وسیله بازی دعواتون می شد.تو هم کوتاه نمی یومدی و بهش زور می گفتی البته با این قسمتش موافق بودم نباید تو رو تحریک می کرد و الا تو هم کاری به کار اون نداشتی .در کل بهتون خوش گذشت و با نوا بازی کردین نوا هم برای خودش خانمی شده و همش می خندید بعضی وقتها هم گریه می کردخوب بپه است دیگه .بعد هم دیگه عصرونه خوردیم و خاله و النا رفتن و ما هم موندیم به محض رفتن النا شما هم خوابیدین .منم نگران بودم که الان بخوابی دیگه شب خوابت نمی بره اما نه وقتی رفتیم خونه دیدم بازم خوابت می یاد کمی شام خوردی و خوابیدی.
به چی داری فکر می کنی خوشگلم
قربون خنده نازت برم من نوا جونننننممممممم
بعد از دعوا که دارین کارتن تماشا می کنید