ملینا جونم تب کرده
صبح که پیش بابا هادی موندی منم اومدم سرکار بابا بهم زنگ زد که ملینا تب داره و بهش استامینوفن دادم نگران شدم ولی چون بابا پیشت بود خیالم راحت بود.
ظهر که اومدم خونه تقریبا حالت خوب بود و ناهار هم نخوردی و خوابیدی و منم باید می رفتم نمایشگاه اخه نمایشگاه طرح ضیافت بود و ما هم یه غرفه داشتیم و امروز نوبت من بود که باید می رفتم اما وقتی دیدم خیلی تبت بالاست نرفتم تبت رو 40 بود سریع با بابا هادی بردیمت دکتر و گفت که ویروسه و کمی هم گلوش التهاب داره .اونقدر بی حال بودی که رو دستم خوابیده بودی و ازت پرسیدم مامانی گفتی بله مامانی گفتم حالت چطوره به حالت ناراحتی گفتی خوبم مامان .داشتم اتیش می گرفتم چشام پر از اشک شده بود .
یاد بچگی های خودم افتادم که وقتی مریض می شدم هیچ وقت ناله نمی کردم ولی وقتی ازم می پرسیدن (مخصوصا بابام ) حالت چطوره هیچی نمی گفتم و فقط گریه می کردم .
بعد از دکتر هم پاشوبت کردم و کمی تبت پایین اومد اما بازهم بالا رفت و مجبور شدم از شیاف استفاده کنم و برات هم سوپ آماده کردم ولی اصلا لب نزدی و گرسنه خوابیدی نصف شب بازهم تبت بالا رفته بود و قطره استامینوفن رو دادم و آروم شدی .و خوابیدی
خدایا تو هیچ خونه ای هیچ بچه ای مریض نشه الهی آمین