صحبتهای مادر و دختر
سلام خوشگلم
دیشب که داشتی پازل درست می کردی و همش هم می گفتی مامان بیا بهم کمک کن،منم خیلی خوابم می یومد و فرداش هم صبح زود باید می رفتم سر کار.ساعت 12:30بود که به زور بردمت تو تخت و بهت می گم بیا باهم بخوابیم می گی نه من خوابم نمی یاد بعدش گفتم بیا با هم حرف بزنیم با دستم موهاتو نوازش می کردم به چشام نگاه کردی و من دوباره گفتم دخترم اگه حرفی داری بهم بگو باشه دخترم،که دوباره به چشام نگاه کردی و گفتی مامانی برام نی نی می یاری هاهاهاها.هاج و واج داشتم بهت نگاه می کردم از تعجب داشتم شاخ در می اوردم گفتم خوب من نی نی بیارم چی باشه داداش یا آبجی که بعد از کمی فکر کردن گفتی که آبجی بیار. اما اگه نی نی بیاری به اسباب بازیهای من دست می زنه و منم گریه می کنم که بهت گفتم نه عزیزم برای نی نی هم اسباب بازی می خرم و هر کی با وسایل های خودش بازی می کنه.
نگاه کن تو رو خدا گفتم حرف بزن نه اینکه نظر بدی که من نی نی بیارم .ولم کن بابا تو این وضعیت اقتصادی همون بتونم تو رو به خواستهات برسونم برام بسه.نی نی بی نی نی