ماجرای سوسیس و کیتی
سلام صبح یه روز پاییزت بخیر باشه گلم
دخترم وقتی می خوای حرف بزنی با یه ناز و عشوه ای حرف می زنی که بیا و ببین.دیروز عصری با هم رفتیم خرید ،تو فروشگاه کیک بر می داشتی و می ذاشتی تو سبد و می گفتی این کیک رو بردارم اما نمی دم بابا بخوره آخه همش کیکهای منو می خوره.بعد از خرید داشتیم می رفتیم سمت خونه که وقتی سر کوچه رسیدم گریه کردی که نه نریم خونه من عاشق سوسیسم بریم سوسیس بخریم .ما هم که مخالف سوسیس هستیم و شاید سالی یه بار تو خونه سوسیس داشته باشیم اما همون یه بار مزش تو دهنت مونده و الان نزدیک 3 ماه هست که دایم می گی سوسیس می خوام حتی روز یکشنبه که با هم رفته بودیم مجتمع تجاری نور موقع برگشت نون می خریدم که چشمت به سوسیس افتاد و گفتی باید بخریم تو مغازه به مغازه دار گفتم آقا این سوسیسها فروشیه بعد با چشم و ابرو بهش گفتم بگه نه و اونم با همکاری خوبش به شما گفت نه عزیزم فروشی نیست .دیگه مایوس شدی و از مغازه اومدی بیرون.اما دیگه دیروز واقعا دلم برات سوخت بابا دوباره برگشت و برات ژامبون مرغ خرید گفت باز این بهتر از سوسیسه.
روز دوشنبه هم که با بابا هادی رفتیم مجتمع نور تا بلوزی که برات خریده بودم رو بگیرم به یه مغازه اسباب بازی فروشی رسیدیم که گفتی من باب اسفنجی کوچولو می خوام ،بابا هم گفت بریم بخریم اما من شرط گذاشتم،به شرط اینکه خودت بری مغازه و سلام بدی و بگی آقا من باب اسفنجی می خوام و دقیقا همین کار رو هم کردی و برات باب اسفنجی رو آورد و منم چشم به عروسک کیتی افتاد و گفتم دخترم یا کیتی یا باب اسفنجی روبردار که گفتی هر دوش رو می خوام ولی در آخر هم کیتی رو برداشتی.مبارکت باشه
روز یکشنبه هم که با هم بیرون بودیم و نزدیک امامزاده ابراهیم بودیم که با خوشحالی گفتی وای مامان ببین اینجا مشهده ،واسا سلام کنم به امام رضا .هیچی دیگه هر چی من گفتم امامزادست تو گقتی مشهد.بعد وایسادم و سلام دادی و بعد دیدم داری گریه می کنی پرسیدم ملینا چرا گریه می کنی گفتی که چرا امام رضا نمی یاد خونمون .منم گفتم که می خواد بیاد تو هم خوشحال شدی.