ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

عسل مامان و بابا

خاطرات دهه اول محرم 91

1391/9/8 9:48
نویسنده : مامان
464 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام عزیزم

    ماه محرم آمد و چقدر دلم برای این ماه تنگ شده بود ،دخترم وقتی دسته عزاداریها و سینه زنیها رو می دیدی و یا اینکه وقتی می دیدی که خانمها تو مجالس عزاداری گریه می کنن دلیلش رو ازم می پرسیدی مامان چرا خانمها گریه می کنن؟ به من که اجازه نمی دادی همش می گفتی مامان غصه نخور گریه نکن . منم به خاطر اینکه تو زیاد اذیت نشی به مسجد کم می رفتم و بهت گفتم که می خوای بدونی چرا همه ناراحتن گفتی خوب بگو.نگران

  ماجرای حضرت رقیه دختر سه ساله و علی اصغر شش ماهه رو برات تعریف کردم و همچین گوش می دادی که انگار تو اون موقعیت هستی .هر نیم ساعت بهم می گفتی مامان بازم برام تعربف کن .می پرسیدم چی رو تعریف کنم می گفتی همون بچه های امام حسین رو برام بگو.آخه اسم رقیه  رو خوب نمی تونستی تلفظ کنی .بعد از اینکه برات تعریف کردم . من ازت سوال کردم که اسم دختر امام حسین چی بود: اوقیه.چند سالش بود:سه سالش .اسم برادر کوچکیش:علی اصغرناراحت

آخه فدات بشم که عشق امام حسین تو دلته .

 تو شام غریبان که تو مسجد بودیم ،مداح گفت که مادرهایی که بچه سه ساله دارن بچه ها شون رو بغل نکنن نازشون نکنن اخه رباب داغداره .هیچکس با بچه هاش کاری نداشت .ولی دل مادران خیلی نازکه تا صدای بچه ش می یومد بغلش می کرد.اما با بغل کردن بچه زار و زار گریه می کرد.گریه

  یه روز هم که مسجد بودیم دو تا دختر که فکر کنم 6 یا 7 ساله بودن که با هم داشتن گل یا پوچ بازی می کردن که رفتی بهشون گفتی منم بازی .اونا هم تو رو بازی ندادن گفتن بشین پیش ما فقط نگاه کن .تو هم قبول کردی و نشستی پیششون اما وقتی یکی از دخترها دستش رو بست و دیگری خواست بگه که گل کدوم دستشه تو زودتر از اون گفتی که درست هم گفته بودی دختره برگشت به دوستش گفت آقا نخیر قبول نیست این دختر کوچولو گفت باید از اول بگی هیچی دیگه اون دو تا رو انداختی به جون هم و هر سری هم تو جواب می دادی از خنده نمی دونستم چه کنم .اونا هم می گفتن پاشو برو پیش مامانت.عصبانی

  تصاویرشباهنگیه روز هم تو مسجد چند تا بچه داشتن بازی می کردن که با صدای بلند گفتی بچه ها بیاین باز من بازی کنین.(چه مغرور)باید می گفتی منم بیام با شما بازی کنم.اونا هم قبول کردن و با هم بازی می کردین.یه وقتهای هم که حوصله ات سر می رفت می گفتی بریم خونمون یا کاش دفتر نقاشیم رو می آوردم نقاشی می کردم.آخ

ان شالله که عزاداری همه دوستان عزیز مورد قبول حق واقع شده باشد .لبخند

 دوستان عزیزم بیاید برای شفای همه مریضها دعا کنیم. دعا برای همه بچه های که به نوعی به یه بیماری مبتلا هستن خودم با چشمهای خودم بچه های کوچکی رو می دیدم که بغل پدر یا مادرش می آمدن از امام حسین شفای بچه شون رو می خواستن یا صدای بلند گریه می کردن و برای شفای بچه شون از مردم می خواستن دعا کنن.

خدای تو رو قسمت می دم به گلوی تیر خورده علی اصغر شش ماهه و پاهای تاول زده رقیه سه ساله همه مریضها رو شفا بده .الهی آمین

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان رها
8 آذر 91 10:00
زهرا جون عزاداریهاتون قبول باشه عزیزم من هم برای سلامتی تمام بچه های مریض دعا میکنم
ناهید
8 آذر 91 14:28
خدا همه مریضا رو شفا بده . ملیناجونم ببوس مامانی که انقدر باهوشه
مامان آریا
8 آذر 91 14:31
ایشالا خداوند همه بچه های مریض و همه مریضا رو شفا بده .


الهی آمین