بعد از بهبودی
سلام عزیزم
خیلی وقت بود که پست جدید نذاشته بودم ،راستش رو بخوای هم تو اداره سرم شلوغ بود باید تا پایان دی ماه اسناد و مدارک رو به دارایی تحویل می دادم و همچنین مسائل بیمه ای رو با بیمه حلش می کردم و از طرفی هم رئیس و روسا را به کشور اوگاندا راهی می کردیم و کلی دنگ و فنگ و از طرفی هم مریضی شما که تو خونه بودی و دقیقا یه هفته تو رختخواب بودی و مهد هم نمی رفتی و دمای بدنت هم از 40 پایین تر نمی یومد دکتر هم بردم و گفت ویروسه و همه هم گرفتن .از وقتی هم که مریض شده بودی لب به غذا هم نمی زدی و فقط آب می خوری لبات ترک برداشته بود و پوست لبت رو می کندی .اصلا نای حرف زدن نداشتی .بمیرم الهی منم تو اداره بودم و نمی تونستم مرخصی بگیرم ولی همش دلم پیشت بود و نگرانت بودم .ولی خدا رو شکر که مامان جون در کنارت بود و خیالم کمی راحت می شد.خدا رو شکر الان خیلی خوب شدی .یه روز از ساعت 3 عصر خوابیدی و برای شام بیدارت کردم ولی بیدار نشدی و بدون غذا خوابیدی تا روز بعد .که من و بابا هادی خیلی نگرانت بودیم خونه خیلی سکوت و کور بود و دلمون برای حرف زدنهات تنگ شده بود .دو روز بعد که حالت خوب شد و بابا از سر کار اومد ،وقتی صدای تو رو شنید همچین تو اغوشش گرفت و خدا رو شکر کرد و بعدش گفت ملینا جونم همیشه سلامت باشی و همیشه صدات تو خونه باشه و شیطنتهات فراوان باشه و از سر و کولم بری بالا ولی هیچ وقت مریض نشی.
خدایا هیچ بچه ای تو هیچ خونه ای مریض نشه .اللللللللللهی آمیییین