ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 12 روز سن داره

عسل مامان و بابا

روز جمعه در شیرین سو و حال و هوای ملینا

1392/2/2 13:14
نویسنده : مامان
2,185 بازدید
اشتراک گذاری

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

سلام عزیزم

 

روز جمعه قرار شد با خاله زهرا و عمو منصوری بریم طارم و در کنار هم از هوای پاک و طبیعت سرسبز نهایت اسفاده رو بکنیم .صبح ساعت 9 به سمت طارم حرکت کردیم از سمت سد تهم رفتیم که کمی مسیر کوتاه تر می شد.وقتی وارد پیچ های جاده شدیم هوای مه آلود همه جا رو گرفته بود حتی به زور می شد جلوی ماشین رو ببینی و کلا ً دره ها تو مه بودن منظره قشنگی بود .تو هم اولین بار بود که مه می دیدی و همش داشتی نگاه می کردی .هواش هم خیلی سرد بود ولی امیدوار بودیم که طارم هواش گرمه .بعد از عبور از مه ها به طارم رسیدیم برای صبحانه به سمت شیت رفتیم که وای منظره های زیبای طبیعت که همش می گفتم وای چقدر خوشگله.کنار رودخانه نشستیم و صبحونه رو خوردیم و هوا کمی سرد بود .تو هم کمی با پرت کردن سنگ تو آب رودخانه کلی ذوق می کردی و دوست داشتی به اب هم دست بزنی ولی می گفتی آخه سرده.

 

عکس متحرک طبیعت

بعد از صبحونه عمو منصوری پیشنهاد رفتن به جاده شیرین سو رو بهمون داد و به سمت اونجا حرکت کردیم .هر لحظه که از این مناطق رد می شدیم جاده زیبا و زیباتر می شد.کوههای سر به فلک کشیده و ابهای روان توی دامنه کوهها و آب رودخونه که با شدت به سنگ می خوردن و صدای آب رودخونه واقعا قابل وصف نیست .خیلی خیلی زیبا بود.بعد یه جایی برای نشستن پیدا کردیم کنار رودخانه ؛ که اونطرف رودخونه هم کوه خیلی بلندی بود.وسایلها رو جا به جا کردیم و تو هم برای خودت بازی می کردی بهت خوش می گذشت هوا هم کم کم دیگه گرم می شد.تو آب رودخونه یه ظرف پلاستیکی که توش جوجه بود گذاشته بودیم که خنک بمونه و این ظرف هم برای خاله زهرا بود ،شما هم داشتی سنگ های کوچک رو از کنار رودخونه بر می داشتی و می نداختی اب .یه لحظه دیدیم صدای ترکیدن اومد همه چشمشون به تو بود دیدیم که مات و مبهوت داری به ظرف نگاه می کنی در واقع کوپ کرده بودی .بللللللله خانم یه سنگ بزرگ رو برداشته و تو آب می خواستی بندازی که رفته افتاده تو ظرف خاله زهرا و درش شکست .همچین محو تماشای این صحنه بودیم که من و خاله زهرا داشتیم از خنده می مردیم ولی تو هاج و واج که نمی دونی چطور شد که اونطور شد داشتی نگاه می کردی .کمی ترسیدم گفتم حتما زبونت بند اومده بغلت کردم و گفتی مامان ترکید.خاله زهرا هم گفت فدای سرت ،عمو منصوری گفت منم این ظرف رو می خوام قاب کنم بزنم به اتاقم که بدونید چه ضرری به من زدین .

بابا و عمو ناهاررو اماده کردن و ناهار رو هم خوب خوردی و با هم رفتیم کمی قدم بزنیم که یه تار عنکبوت دیدی و از اونجا که اینم اولین بارت بود می دیدی داشتم بهت نشون می دادم که ملینا اینم تار عنکبوته که حشره ها که می یان اینجا غذای عنکبوت می شن دیدم دستت رو بردی تارعنکبوت رو داری می کنی وای یه جیغ زدم گفتم دست نزن .که سریع دستت رو کشیدی و می گی چرا؟ آخه به نظر من چندشه ،ولی فکر کنم باعث شدم که تو هم دیگه از عنکبوت و تارش بترسی.

عصر هم کمی با گوشی بابا داشتی آهنگ گوش می کردی و تو گوشت بود که گفتی وای گوشم درد گرفت.بعدش هم خوابت برد .بعد از خواب تو می خواستم کمی قدم بزنم که از خواب بیدار شدی و گفتی وای گوشم درد می کنه دستت رو گذاشتی رو گوشت و فقط گریه کردی تقریبا نیم ساعتی گریه کردی و همش نگران بودم نکنه حشره ای رفته تو گوشت ولی از طرفی هم مطمن بودم که درد رو از قبل داشتی اخه قبل خوابیدن بهم گفتی که گوشت درد می کنه.هیچی دیگه هممون نگران تو بودیم ،گفتیم وسایلها رو جمع کنیم برگردیم .بابا های قرص استامینوفن داشت که اینم تو خونه خودت گفتی بابا بیا بخور بابا هم از دستت گرفته گذاشته تو جیبش .قرص رو نصفش رو زدم به آب و دادم خوردی و خوابیدی و ما هم کمی عصرونه خوردیم و ساعت 7 عصر بود که دیگه برگشتیم خونه و تا خود خونه خواب بودی ساعت 8:30 بود که رسیدیم و پرسیدم که حالت خوبه گفتی آره .دیروز صبح هم بردمت دکتر گفت گوشش عفونت داره و شربت داده و الان هم حالت خوبه خدا رو شکر.

عکسهای خوشگل و دیدنی رو هم حتما امروز بعد ظهر یا فردا صبح برات می ذارم

پشت سرت دره هستش که همش رو مه گرفته

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666081819.jpg

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666081963.jpg

منظره زیبای در روستای

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666082121.jpg

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666082267.jpg

منظره زیبای شیت که برای صبحونه اینجا بودیم

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666082426.jpg

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666082553.jpg

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666082655.jpg

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666082810.jpg

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666083060.jpg

منظره زیبای شیرین سو که تا عصر هم اینجا بودیم

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666083181.jpg

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666083455.jpg

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666083612.jpg

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666083794.jpg

فقط هم تو آب سنگ می نداختی

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666083934.jpg

نوش جونت

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666084097.jpg

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666084240.jpg

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666084410.jpg

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666084599.jpg

عاشق این عکستم خیلی معصوم شده قیافه ات

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666084713.jpg

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666084884.jpg

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666085052.jpg

این همون تار عنکبوته هستش که دست بهش زدی

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666085151.jpg

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666085347.jpg

غروب به هنگام برگشت به خونه

http://www.niniweblog.com/upl/melinah/13666085585.jpg

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مامان فتانه
2 اردیبهشت 92 11:54
به به همیشه به گشت و شادی خداروشکر که گوشش چیزی نشد...زود زود عکس ها رو بزار


خدا رو شکر الان خوبه
مامان سویل
2 اردیبهشت 92 12:56
سلام عسلم چی شده خدا بد نده ایشالله عفونت گوشت به زودی بر طرف میشه گلم بهت هم که خوش گذشته امیدوارم همیشه در کنار هم خوش و خرم باشید ملینا عسلی
مامان ضحا
3 اردیبهشت 92 13:32
به به چه جاي قشنگ و خوش آب و هوايي هميشه به گردش و شادي.عكسها عالي بود.
مامان رادین
4 اردیبهشت 92 10:49
خیلی زیباست عزیزم. اینجا کجاست اسمایی کهگفته بودی رو نشنیدم؟


طارم علیا سر سبز زنجان
مامان فتانه
4 اردیبهشت 92 12:57
وای چه عکسهای قشنگی همشون نازن ادم نمیدونه رو کدومش زوم کنه ناناز خانوم
خاله بهار (مامان آرشا)
4 اردیبهشت 92 18:47
مثل همیشه خوشگل و خوش تیپ! همه عکساتم قشنگه قربونت برم با اون ژستای نازت
خیلی جاهای قشنگی بودن اما منم هیچ کدومو نمیشناسم! خوش به حالتون


ممنون خاله بهار،تشریف بیارین زنجان با هم می ریم اینجاها رو هم بهتون نشون می دم جای بسیار زیبایست.
مامان مانی مسافر کوچولو
4 اردیبهشت 92 20:10
خیلی خوشگلن هم مناطر هم دختر کوچولوی ناز


مرسی
مامان سانلی
5 اردیبهشت 92 12:09
همیشه به گردش و شادی....خیلی جای قشنگیه...یادمه از پستهای اول وبلاگتون شما عاشق این طارم بودین و ازش تعریف میکردین...باید ببینم تا تهران چند ساعت راهه تو برنامه ام بذارم یه بار بیام...حتما حتما
فدای سوژه عکسهاتون[
قلب]

رمزو گذاشتم خصوصی


تا قزوین 2 ساعت راه دارین بعد از اونم تقریبا 2 ساعت که اگه از سمت لوشان و منجیل بیاین می افتین تو جاده طارم در کل 4 ساعت می شه .خوشحال می شیم
فاطمه و فائزه ❤♫ ♥ زويشا ♥ ♫❤
5 اردیبهشت 92 17:14
سلاااااااااااااااااااااام عزيييييييزم.....
مامانش ما چندروز پيش اومديم عكساي گل دخترو ديديم ولي وقت نشد كامنت بذاريم....همه عكسات قشنگه جيگرطلا....
مخصوصا عاشق همون عكستم كه مامي گفته معصوم افتادي
راستي مامانش اين شيرين سو كجاست؟؟؟؟؟


تو زنجان ،شهرستان طارم
مامان ملینا
5 اردیبهشت 92 18:32
فکر کنم طارم خیلی جای باصفاییه چون تو پستاتون زیاد دیدم که به اونجا میرید. همیشه به گردش و شادی


فکر نکن مطمئن باش تکه ای از بهشته ،
♥ نیم وجبی ♥
7 اردیبهشت 92 11:02
ماشالله چه عروسکیییی خدا حفظش کنه چه جای باصفاییی خوش به حالتون مامان عزیز خوشحال میشم به وبمون بیای و اگه خواستی لینک کنیم همو
محمدحسين(قهرمان كوچك)
7 اردیبهشت 92 16:13
سلام ملينا جون عكسات قشنگه..ميبينم كه بهت خوش گذشته.چه جاي قشنگي رفتيد. هميشه شاد باشي
مانی محیا
8 اردیبهشت 92 8:50
به به خیلی قشنگ بود. من زنجان و مناطق اطرافشو خیلی دوست دارم. هروقت رفته بودم خوش گذشته بود./.


بازم بیاین یه بار هم به جای اینکه شمال برید تشریف بیارین زنجان ؛به خدا بهتون خوش می گذرها.
مامان رضا جونی
9 اردیبهشت 92 11:23
مادر اي شيرينترين آهنگ عشق
با تو آري مي توان پرواز کرد
ميتوان با واژه هاي سنگدل ، فصل سرخ زندگي را آغاز کرد
پیشاپیش روزتون مبارک


مامان مهرناز
10 اردیبهشت 92 2:50
وای بالاخره نت ماهم درست شد وتونستم عکسای ناناز خانمو ببینم
همیشه به گردش وشادی
چه جای خوشکلی هوس کردم.....
عکسا عالی بود مثل همیشه
ان شالله گوشتم خوب شده باشه


خوب گریه نکن یه روز بیار بریم باشه عزیزم
مامان طاها
14 اردیبهشت 92 14:40
همیشه به تفریح.
جوجوبانو
18 اردیبهشت 92 19:31
سلام.
گفتی ماشالله به این دختر ناز و خوشمل بشه الله اکبر چقدر دوست داشتنیه؟
راستی شما ملایری هستید؟


نه عزیزم چرا فکر کردی ملایری هستم ؟
زنجانی هستیم
مامان مانی مسافر کوچولو
20 اردیبهشت 92 17:29
سلام باز این کد امنیتی نمیود



آخه چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
علی
10 اسفند 92 8:58
دیروز شیرین سو بودم شب قبل بارونی بود انجا صبحانه خوردیم با همسرم که تازه ازدواج کردیم بچه استاگلهرفته بودیم گردش واقعا طارم زیباستمن خودم بچه صومعه سرام
مامان
پاسخ
خوشبخت بشين انشالله