روز جمعه در شیرین سو و حال و هوای ملینا
سلام عزیزم
روز جمعه قرار شد با خاله زهرا و عمو منصوری بریم طارم و در کنار هم از هوای پاک و طبیعت سرسبز نهایت اسفاده رو بکنیم .صبح ساعت 9 به سمت طارم حرکت کردیم از سمت سد تهم رفتیم که کمی مسیر کوتاه تر می شد.وقتی وارد پیچ های جاده شدیم هوای مه آلود همه جا رو گرفته بود حتی به زور می شد جلوی ماشین رو ببینی و کلا ً دره ها تو مه بودن منظره قشنگی بود .تو هم اولین بار بود که مه می دیدی و همش داشتی نگاه می کردی .هواش هم خیلی سرد بود ولی امیدوار بودیم که طارم هواش گرمه .بعد از عبور از مه ها به طارم رسیدیم برای صبحانه به سمت شیت رفتیم که وای منظره های زیبای طبیعت که همش می گفتم وای چقدر خوشگله.کنار رودخانه نشستیم و صبحونه رو خوردیم و هوا کمی سرد بود .تو هم کمی با پرت کردن سنگ تو آب رودخانه کلی ذوق می کردی و دوست داشتی به اب هم دست بزنی ولی می گفتی آخه سرده.
بعد از صبحونه عمو منصوری پیشنهاد رفتن به جاده شیرین سو رو بهمون داد و به سمت اونجا حرکت کردیم .هر لحظه که از این مناطق رد می شدیم جاده زیبا و زیباتر می شد.کوههای سر به فلک کشیده و ابهای روان توی دامنه کوهها و آب رودخونه که با شدت به سنگ می خوردن و صدای آب رودخونه واقعا قابل وصف نیست .خیلی خیلی زیبا بود.بعد یه جایی برای نشستن پیدا کردیم کنار رودخانه ؛ که اونطرف رودخونه هم کوه خیلی بلندی بود.وسایلها رو جا به جا کردیم و تو هم برای خودت بازی می کردی بهت خوش می گذشت هوا هم کم کم دیگه گرم می شد.تو آب رودخونه یه ظرف پلاستیکی که توش جوجه بود گذاشته بودیم که خنک بمونه و این ظرف هم برای خاله زهرا بود ،شما هم داشتی سنگ های کوچک رو از کنار رودخونه بر می داشتی و می نداختی اب .یه لحظه دیدیم صدای ترکیدن اومد همه چشمشون به تو بود دیدیم که مات و مبهوت داری به ظرف نگاه می کنی در واقع کوپ کرده بودی .بللللللله خانم یه سنگ بزرگ رو برداشته و تو آب می خواستی بندازی که رفته افتاده تو ظرف خاله زهرا و درش شکست .همچین محو تماشای این صحنه بودیم که من و خاله زهرا داشتیم از خنده می مردیم ولی تو هاج و واج که نمی دونی چطور شد که اونطور شد داشتی نگاه می کردی .کمی ترسیدم گفتم حتما زبونت بند اومده بغلت کردم و گفتی مامان ترکید.خاله زهرا هم گفت فدای سرت ،عمو منصوری گفت منم این ظرف رو می خوام قاب کنم بزنم به اتاقم که بدونید چه ضرری به من زدین .
بابا و عمو ناهاررو اماده کردن و ناهار رو هم خوب خوردی و با هم رفتیم کمی قدم بزنیم که یه تار عنکبوت دیدی و از اونجا که اینم اولین بارت بود می دیدی داشتم بهت نشون می دادم که ملینا اینم تار عنکبوته که حشره ها که می یان اینجا غذای عنکبوت می شن دیدم دستت رو بردی تارعنکبوت رو داری می کنی وای یه جیغ زدم گفتم دست نزن .که سریع دستت رو کشیدی و می گی چرا؟ آخه به نظر من چندشه ،ولی فکر کنم باعث شدم که تو هم دیگه از عنکبوت و تارش بترسی.
عصر هم کمی با گوشی بابا داشتی آهنگ گوش می کردی و تو گوشت بود که گفتی وای گوشم درد گرفت.بعدش هم خوابت برد .بعد از خواب تو می خواستم کمی قدم بزنم که از خواب بیدار شدی و گفتی وای گوشم درد می کنه دستت رو گذاشتی رو گوشت و فقط گریه کردی تقریبا نیم ساعتی گریه کردی و همش نگران بودم نکنه حشره ای رفته تو گوشت ولی از طرفی هم مطمن بودم که درد رو از قبل داشتی اخه قبل خوابیدن بهم گفتی که گوشت درد می کنه.هیچی دیگه هممون نگران تو بودیم ،گفتیم وسایلها رو جمع کنیم برگردیم .بابا های قرص استامینوفن داشت که اینم تو خونه خودت گفتی بابا بیا بخور بابا هم از دستت گرفته گذاشته تو جیبش .قرص رو نصفش رو زدم به آب و دادم خوردی و خوابیدی و ما هم کمی عصرونه خوردیم و ساعت 7 عصر بود که دیگه برگشتیم خونه و تا خود خونه خواب بودی ساعت 8:30 بود که رسیدیم و پرسیدم که حالت خوبه گفتی آره .دیروز صبح هم بردمت دکتر گفت گوشش عفونت داره و شربت داده و الان هم حالت خوبه خدا رو شکر.
عکسهای خوشگل و دیدنی رو هم حتما امروز بعد ظهر یا فردا صبح برات می ذارم
پشت سرت دره هستش که همش رو مه گرفته
منظره زیبای در روستای
منظره زیبای شیت که برای صبحونه اینجا بودیم
منظره زیبای شیرین سو که تا عصر هم اینجا بودیم
فقط هم تو آب سنگ می نداختی
نوش جونت
عاشق این عکستم خیلی معصوم شده قیافه ات
این همون تار عنکبوته هستش که دست بهش زدی
غروب به هنگام برگشت به خونه