یه عروسی و یه گردش
سلام نازنینم
صبح زیبات بخیر البته من با چند روز تاخیر می خوام برات بگم و عکساشو برات می ذارم.
روز پنج شنبه هفته پیش عروسی پسر دایی مامان جون (آقا مهران و ندا جون)بود که ما هم دعوت بودیم.تا از سرکار بیام و آماده شیم کلی طول کشید بعدش هم که برات لباسی رو که مامان جون تو سیسمونی برات خریده بود و خیلی هم خوشگله رو برات پوشوندم وای مثه یه پرنسس شده بودی عاشقتم که خودت هم مثه خودم این لباست رو دوست داری .می خواستی آب بخوری می گی مامان کمکم کن بخورم تا لباسم کثیف نشه وگرنه تو عروسی می گن نگاه کن ملینا لباسش کثیفه.فدات بشم که مراقب لباست هستی و به حرفهایی که مردم هم می زنن توجه داری.الهی دورت بگردم.
بعد از رفتن به عروسی مهشید و النا هم بودن که به خاطر شما با هم دعواشون شد و یکی این دستت رو می کشید و اون یکی هم دست دیگتو .و همش می خواستن که شمابری پیششون.ولی من قبل از رفتن به عروسی بهت سپرده بودم که باید پیش خودم باشی و بلند نشی و عروسی رو خراب نکنی.قربونت برم که به حرف مامانی گوش دادی و شلوغی هم نکردی و همش هم پیش خودم بودی.
یک نکته اینه که هیچ کس دوست نداره بچه های کوچیک تو عروسی این ور و اون ور برن و شلوغ بکنن و منم واقعا رو این یه موضوع حساس هستم و دوست ندارم مهمونی کسی به خاطر بچه ها شلوغ بشه وشما هم همکاری کردی و همش پیش خودم بودی
ولی النا و مهشید فقط گریه کردن و تو رو می خواستن منم با مهشید دعوا کردم که خوب برو پیش مامانت بشین که النا هم ناراحت نشه .عروسی خوبی بود کلی بهمون خوش گذشت شب هم برای حنا بندون رفتیم که به شما بیشتر خوش گذشت آخه همش پیش امیر و پری بودی.اینم از عکسای اون روز ولی زیاد عکس تکی خوب نتونستم ازت بگیرم.
ملینا و النا خوشحال از اینکه با هم هستن
اینم عروس خانم نوای گلم(دختر دایی من)
یکی دوتا از عکسات هم مونده آخه نمی دونم اینترنت چرا اینقدر سرعتش پایینه .از صبح به خاطر این چندتا عکس وقتم رو گذاشتم دیگه اعصابم خرد شد تازه عکسای روز جمعه هم موند شاید بعد از ظهر یه پست جدید بذارم .فعلا بای که دیگه حوصله ام رفت.