ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

عسل مامان و بابا

شروع تعطیلات دخملی و شیطنت هاش

1392/3/6 10:17
نویسنده : مامان
530 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

از اول خرداد دیگه مهد رفتن تعطیل شد و تو خونه پیش مامان جون هستی البته من می گفتم تابستئن رو هم بری که مامان جون مانع شد و گفت از مهد زده می شه ،تابستون پیشه خودم می مونه .

اما صبحها بیدار می شی و می گی مامان آماده شیم بریم مهد.منم که می گم نه باید بری خونه مامان جون.دیروز هم می گفتی مامانی دلم برا مهد تنگ شده.دیروز هم مدیرت زنگ زده بود و می گفت دلمون واسش تنگ شده چرا نمی یارین ببینیمش .مامان جون اگه فرصت کنه می خواد ببردت.

چند روز پیش هم تولد سوین (نوه عمهمن) بود که کلی بهت خوش گذشت و همش می گی برام تولد بگیر .

دیروز هم تو حموم بودیم و داشتی روی من آب می ریختی و منم چشام رو بسته بودم و صورتم صابونی بود یهو با کله خوردی زمین.وااااااای چشامو باز کردم دیدم رو زمین افتادی و چشام هم می سوخت .بلندت کردم با گریه بهم می گی مامانی ببخش مامانی ببخش .گفتم عزیزم چی رو ببخشم سوال.حالا چرا می گفتی ببخش نمی دونم شاید به خاطر آب پاشی بود به هر حال نفهمیدم چرا ببخشمت.

اونقدر ناراحت شدم که نگو تو بغلم بودی که مامان جون با صدای افتادنت اومد خونمون ،گفت چی شده صدای افتادن همچین بلند بوده که طبقه پایین مامان جون متوجه شده و بدو اومده بود بالا.خدا رو شکر اتفاق خاصی نیوفتاد.ولی خداییش جفتمون ترسیده بودیم.آخ

دیشب هم خونه عارف و عرفان بودیم و با هم بازی کردین .

همیشه خوش باشی دخترم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان عسل
6 خرداد 92 10:26
آخی نازی خداروشکر که طوری نشده انشالا همیشه سلامت باشین


بله خدارو شکر.ممنون عزیزم
Maman e arsha
6 خرداد 92 15:41
Shokre khodaaaa ke bekheir gozashteee ishalla hamishe salem o shad bashid


وای مامان آرشای فعال خوش اومدی .دوستت داریم آرشای گلم رو ببوس که خیلی دلم براش تنگ شده .بهتون سر می زنم فعلا هم سرعت اینترنت پایینه و هم من فرصتم کمه.
مامی بهنام وملینا
7 خرداد 92 19:55
خانومی بیشتر مراقب دخیمون باش خدا رو شکر که چیزیش نشد پیش ما هم که نمیای


حالا چرا اینقدر عصبانی شدی باشه می یام.آخه سرعت اینترنت تو اداره خیلی پایین شده و تو خونه هم فرصتی نمی کنم بهتون سر بزنم.
الهه مامان یسنا
7 خرداد 92 20:31
مامان مهرناز
8 خرداد 92 0:04
خدارو شکر که به خیر گذشته عزیزم
من تنها كفشدوزكي هستم كه خدا را ديد
8 خرداد 92 8:00
ممنونم از محبتي كه به من داري همين كه يك نفر بخونه و براي من دعا كنه مطمئنم خداوند به من نگاهي كنه دختر قشنگي داري خدا براتون سالهاي سال نگه داره من آرزوي اينو دارم كه يه دختر خوشكل مثل دختر شما داشته باشم آخه خدا تا حالا به ما بچه نداده اميدوارم فرشته دوست داشتنيت تا سالهاي سال سالم در آغوشتون باشه دوست خوبم دوستتون دارم دوست خوبم مهرت مانا


عزیزم بازم بهمون سر بزن خوشحال می شم.
مامان ملينا
9 خرداد 92 16:09
الهي چقدر اين وروجكها مهربونن.مامان ملينا كامنتهاي من گويا به دستت نمي رسه؟


همین الان دیدم عزیزم.
مامان ملينا
9 خرداد 92 16:11
الهي چقدر اين وروجكها مهربونن.مامان ملينا گويا كامنتهاي من بدستت نمي رسه
مامان فتانه
10 خرداد 92 13:18
واااای الهی خداروشکر که چیزیش نشد
♥ نیم وجبی ♥
11 خرداد 92 0:07
عزیز دلم الهی بمیرم چرا افتادی
حق داره خانوم مدیر دلش برات تنگ بشهاز بس ناااز و بامزه ای


خدا نکنه خاله جون.پاش سر خورد.
مامان سویل
11 خرداد 92 11:19
عزیزممممممممممممممممممم مراقب باش. خدا رو شکر که چیزی نشده عسلم
بووووووووووووووووووووووووووووووس واسه ملینا


مرسی عزیزم
مامان رها
11 خرداد 92 17:47
زهرا خانوم اونقدر بچه رو ترسوندی که واسه افتادنش هم از شما معذرت خواهی میکنهعزیزم بزار اگه مهد رو دوست داری گاهی روزا تفریحی بره و اونجا بازی کنه مطمئن باش چون دوست داره زده نمیشه


سلام سمیه جون با قسمت اولت موافقم .ملینا کافیه یه خطایی بکنه ،فقط از من می ترسه .در مورد مهد هم چون مربی خودش تو تعطیلاته بیشتر هم به خاطر اون نبردم.ولی تفریحی حتما می برمش.مرسی که پیشمون اومدی روی گل رها جون رو ببوس .بعد از امتحانات بهم خبر بده.
محمد
16 خرداد 92 2:51
وبلاگت خيلي قشنگه انشاالله موفق باشي به من هم سر بزن منتظرم


الانه اومدمممممممممم