شروع تعطیلات دخملی و شیطنت هاش
سلام عزیزم
از اول خرداد دیگه مهد رفتن تعطیل شد و تو خونه پیش مامان جون هستی البته من می گفتم تابستئن رو هم بری که مامان جون مانع شد و گفت از مهد زده می شه ،تابستون پیشه خودم می مونه .
اما صبحها بیدار می شی و می گی مامان آماده شیم بریم مهد.منم که می گم نه باید بری خونه مامان جون.دیروز هم می گفتی مامانی دلم برا مهد تنگ شده.دیروز هم مدیرت زنگ زده بود و می گفت دلمون واسش تنگ شده چرا نمی یارین ببینیمش .مامان جون اگه فرصت کنه می خواد ببردت.
چند روز پیش هم تولد سوین (نوه عمهمن) بود که کلی بهت خوش گذشت و همش می گی برام تولد بگیر .
دیروز هم تو حموم بودیم و داشتی روی من آب می ریختی و منم چشام رو بسته بودم و صورتم صابونی بود یهو با کله خوردی زمین.وااااااای چشامو باز کردم دیدم رو زمین افتادی و چشام هم می سوخت .بلندت کردم با گریه بهم می گی مامانی ببخش مامانی ببخش .گفتم عزیزم چی رو ببخشم .حالا چرا می گفتی ببخش نمی دونم شاید به خاطر آب پاشی بود به هر حال نفهمیدم چرا ببخشمت.
اونقدر ناراحت شدم که نگو تو بغلم بودی که مامان جون با صدای افتادنت اومد خونمون ،گفت چی شده صدای افتادن همچین بلند بوده که طبقه پایین مامان جون متوجه شده و بدو اومده بود بالا.خدا رو شکر اتفاق خاصی نیوفتاد.ولی خداییش جفتمون ترسیده بودیم.
دیشب هم خونه عارف و عرفان بودیم و با هم بازی کردین .
همیشه خوش باشی دخترم