ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

عسل مامان و بابا

ملینا و سوپ

1390/7/19 23:25
نویسنده : مامان
656 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم ساامKazi & Dora emoticon

   خانمم که از شب قبل مونده بودیم خونه مامان جون و صبح هم که من رفتم سر کار و تو هم که با مامان جون و آبا تو خونه تنها موندین .ظهر که می خواستم بیام دنبالت تا بیارمت خونه رفتم دیدم که به به کلی مهمون اومده خاله ملیحه و عرفان و مادر بزرگ و عمه مامان و مهمتر از همه خاله پری و امیییییر آقا هم که بودن به همین خاطر ما هم ناهار اونجا موندیم تو هم که همش به عرفان می گفتی دایی.از اونجایی که عرفان تک فرزند خله ملیحه است به قدری خوشحال می شد و ذوق می کرد که نگو.ناهار هم که آبگوشت بود خیلی خوشمزه .آخه آبگوشتهای مامان جون خیلی خوشمزه می شه طوری که مهمونا خودشون می گن آبگوشت درست کن.

از دخترم هم که می پرسیدم ملینا عرفانو دوست داری می گفتی:بله ،چندتا: دو تا .دخترم همه رو دو تا دوست داره

بعد از ظهر هم که بعد از شیطنت و بازی با عرفان رفتیم حیاط تاب بازی کنین که دیدم رو شونه های عرفان خوابت برده و موقع تاب خوردن خوابت گرفته بود.

بعد از بیدار شدن هم با شیرین زبونی هات همه رو مشغول کردی (موش می شدی ،بوس دوری ،شعر خوندن،اعداد شمردن و...).ساعت 7عصر بود که آماده شدیم و آومدیم خونه .

یادم رفت بگم آقای منصوری که همکار مامانه و دوست بابا هادی ،صبح بهم زنگ زد و گفت دلم برا ملینا تنگ شده عصر هر جا باشین می خوام بیام ملینا رو ببینم .ما هم قرار بود که برا تولد بابا هادی شام بریم بیرون ،زنگ زدیم عمو منصوری هم بیاد هم تو رو ببینه و هم با ما بریم شام.شام هم که رفتیم رستوران و عمو هم که تو رو دیده بود کلی خوشحال و تو رو غرقه بوسه کرده بود.اول شام دخترمو سفارش دادیم از اونجایی که شما عاشق سوپی برات سفارش سوپ دادیم و چون سوپش خوشمزه بود همشو خوردی.نوش عزیز دلم.

بعد شام هم رفتیم برای چایی .که اونجا وسط حوض یه اردک بود که همش می گفتی بیا بیرون،اینجا،آب سرده.تو هم مثل بابا ناصر جون کلی چایی خوردی .

کم کم وقت خوابت بود که دیگه به خاطر شما بلند شدیم و اومدیم .اینم از امروزمون انشالله همیشه خوش باشی دخترمNightHello Kitty emoticon

      

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)