خوشبختیم
سلام عشقم
دو شب پیش وقتی بابا رفت سر کار ،من محکم گرفتی بغلت و با اون دستای ناز و کوچکت صورتم رو نوازش می کردی و با چشمان معصوم و پاکت تو چشام نگاه کردی و گفتی مامان من خیلی خوشبختم ،مگه نه مامان،بعد از کلی تعجبات و سر گیج رفتها پرسیدم آخه چطور می گی خوشبختی؟گفتی که اخه شما و بابا هادی همیشه پیشم هستین.وای منم محکم گرفتم تو بغلم و محکم فشارت دادم بعد دوباره گفتی مامان ما با هم خوشبختیم
بله دخترم ما سه تا در کنار هم خوشبختیم و همیشه هم خدا رو شکر کردم به خاطر این که در کنار هم هستیم.
خوب از این عشقولانه که در بیایم بیرون کمی از شیطنت هات بگم که دیروز برای بابا هادی داشتی تعریف می کردی و بابا به من گفت و منم دارم برات می نویسم شیطون من.
مثه اینکه دیروز تو مهد خیلی شیطنت می کردی البته کلا وقتی سر کلاس هستی نمی تونی بشینی همش سر پا هستی حتی تو کلاس زبان من هیچ وقت ندیدم بشینی همش سر پایی و تیچر بیچاره دنبالت تا درس بپرسه.حالا دیروز هم تو مهد نمی نشستی و مربی هم همش می گفته ملینا بشین حرفش رو گوش نمی دادی .به بقیه بچه ها هم می گفتی پاشین بازی کنیم هیچی دیگه مهد به آشوب کشیده بودی که مربی می گه بچه ها بشینید ،شما هم برگشتی به دوستات گفتی بچه ها نشینید به حرفش گوش ندیدن وااااااااای چه کاری کردی وای وای
بعد مربی هم باهات دعوا کرده .البته حق هم داره دعوا کنه معلومه که فتنه بر انگیز هستی و آتیش می سوزونی.
تو ماشین هم به من می گفتی مامان فردا می خوام برم مهد به بچه ها بگم جوراب خاله لیلا(مربی) پاره بود بعد همگی بخندیم.انقدر حال می ده
دخترم تو اون لحظه فقط بهت گفتم که عزیز دل مامان این کار بدیه که بخوای بخندی ،نکنی این کار رو که خدا دوستت نداره .
امان از دست این وروجکها .