ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

عسل مامان و بابا

تب کردن دختر نازم و ماجرای کلاس زبان

1393/2/15 9:16
نویسنده : مامان
514 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

روز جمعه بعداز ظهر با مامان جون و باباجون و خاله پری و امیر رفته بودیم باغ همچنین تارا و طاها هم بودن که بهتون خیلی خوش گذشت آخه سه تایی با هم خیلی شیطنت می کنین و خوش می گذرونین.هوا خنک بود و بادی.موقعه عصرونه گفتی که خوابم می یاد رو پام خوابوندمت کمی هم بهت عصرونه دادم .دیگه هوا داشت تاریک می شد که راه افتادیم به سمت خونه.تو خونه متوجه شدم که تب داری برات استامینوفن دادم و شب هم مراقب بودم که دمای بدنت بالا نره ،شنبه هم پیش مامان جون موندی که استراحت کنی .بعد از اینکه از سر کار برگشتم بردمت دکتر گفت که احتمالا لوزه سومش ورم داره باید دارو ها رو استفاده کنه . بعد از بهبودی بیارش عکس بگیرم ببینم وضعیت لوزه سومش چطوره.بعد از تجویز داروها اومدیم خونه بازم تبت بالا رفت .و همش هم با خودت حرف می زدی.تبت اصلا پایین نمی یومد.یکشنبه هم وقتی از سرکار اومدم دیدم حال و روزت اصلا خوب نیست .برات ناهار آوردم نخوردی همش گریه می کردی و می گفتی چند روزه نخوابیدم سر و صدا نکنید بذارین بخوابم.سرم درد می کنه.همچین هم گریه می کردی که نگو.

گرفتم بغلم و بردم خونه خودمون کمی پاشویه کردمت و تازه از بعد از ظهر جمعه هم چیزی نخورده بودی نه ناها ری نه شامی نه صبحونه ای .فقط تونستم برات آب پرتغال بگیرم و بدم بخوری تا کمی آروم بشی .بعدش هم دیدم تب نداری گفتم که باید بریم کلاس زبان آخه امروز بچه های کلاستون می خوان واسه تیچرت هدیه بدن دوست داری شما هم بری گفتی که آره من تیچرم رو دوست دارم.و شروع کردی به بلبل زبونی که مامان من برای تیچرم چی ببرم .بعدش دوباره خودت گفتی که خوب من براش نقاشی می کشم و می گم که تیچر جونم خیلی دوستت دارم .بعدش زدی زیر گریه .می گم خوب چرا گریه می کنی می گی که خوب من تیچرم رو خیلی دوست دارم و دلم براش تنگ شده .گفتم پس اماده شو بریم برای تیچر هم گل بخریم و هم تیچرت رو ببین .انگار نه انگار مریض بودی .رفتیم کلاس زبان و تا بچه ها رو دیدی که دستشون کادو هست گفتی مامان یادمون رفت گل بخریم .منم تو مسیرم اصلا گل فروشی ندیدم از اتوبان که اومدم گل فروشی نبود باید می رفتم شهرک کارمندان که گفتم کلاست دیر می شه.دوباره بهونه گرفتی که نه من دست خالی نمی رم تو کلاس.هیچی دیگه بنده خدا تیچر متوجه شد و گفت که مامان ملینا از گلهایی که مادرای دیگه آوردن بده بهش تا بیاره .یه شاخه گل برداشتم و دادم بهش گفت نه اینو نخریدی از اینجا برداشتی .وای بازم شروع کردی گریه کردن که منم باید با خودت بیام تا بخریم.بازم راضیت کردم که شما پیش دوستات بمون که می خوان عکس بگیرن با تیچرت من برم بخرم.تا شما بری کلاس من دوباره یه گل دیگه که متوجه اون نشده بودی رو برداشتم و دادم بهت و گفتم آه بفرما خریدم حالا ببر بده به تیچرت.خوشحال شدی و بردی دادی به تیچرت.از همین جا از همکاری خانم قمرنیا متشکرم.بوس

بعدش هم که شیرین خورون و عکس از بچه های کلاس بود که عکسش رو سر فرصت می ذارم.بعد از کلاس همین که سوار ماشین شدیم گفتی که مامان خیلی بد شد که گل رو دیر دادم به تیچرم .ناراحت شد.تازه من فهمیدم شما این گل رو نخریده بودی از تو کلاس برداشتی .عیبی نداره ولی دفعه بعد باید برای تیچرم گل بیارم.منم با کمال شرمندگی قبول کردم.خجالت

رسیدیم خونه بازم حالت بدتر شد تبت بالا رفت برات سوپ آماده کرده بودم دیدم نمی خوری،یهو به زبونم اومد که ملینا از بس که غذا نخوردی صورتت مثه پیرزنها شد قیافه ات داره عوض می شه .سریع رفتی جلوی آیینه و دیدم داری گریه می کنی و از دست خودت ناراحتی.همش می گی که تقصیر خودمه خودم باعث شدم که قیافه ام عوض نشه .دیگه غذا می خورم.مامان یادته وقتی بچه بودم آرزو کردم که دختر خوبی باشم اما مامانی آرزوم برآورده نشد .چیکار کنم من دختر خوبی نیستم من چرا غذا نمی خورم .همه این حرف زدنهات همراه با گریه با اشکای فراوان .منم فقط با دستام اشکای نازت رو از گونه هات پاک می کردم.بالاخر ه تونستم یه بشقاب بهت سوپ بدم بخوری .همش هم حرف می زدی که من دیگه نمی خوام قیافه ام مثه پیرزنها باشه وگرنه دیگه تیچر منو دوست نداره و بغلش نمی گیره.بازم تب داشت بالا می رفت و دیگه تصمیم گرفتم ببرمت بیمارستان که خاله پری گقت شبها متخصص نیست و کار ی نمی کنن.به دکتر راستین زنگ زدم و گفت تا فردا تب داره فقط مواظب باشید تبش بالا نره .از شب ساعت 9 هم خواب بودی و نصف شب بیدار شدم تب نداشتی یک کم بعد بیدارشدم تب داشتی بهت استامینوفن دادم و خوابیدی تا الان که من سرکارم .و سپردمت دست بابا هادی.تازه دختر عمه باران هم 2 روزه تو بیمارستانه اونم به خاطر تب بالاش تو بیمارستان بستریه .خدایای هیچ بچه ای مریض نباشه واقعا سخته برای پدر و مادر.خدایا همه مریضها رو شفا بده.الهی آمینگریه

پسندها (4)

نظرات (17)

الهه مامان یسنا
15 اردیبهشت 93 9:55
ای خدا چرا تب کرده.... انگارم فقط تبه... یکی از دوستای منم بچه اش همینطوری بود... ایششالا امروز که بری خونه حالش خوب خوب شده باشه
مامان
پاسخ
انشالله
sahar
15 اردیبهشت 93 17:04
سلام عزیزم ممنون از وبلاگه زیبات... ممنون میشم سایته منم تو لیست پیوند هات لینک کنی با این عنوان پورتال جامع آموزشی تفریحی آرتاکاوا http://www.Artakava.com بازم ممنون ... عزیزمی
مامانِ بهار
15 اردیبهشت 93 17:44
الهییییی خدا نکنه مریض بشی عزیزممممممم مامانش انشالله که مشکلی نباشه و زود خوب بشه .. نگران نباش ..
مامان مهرناز
15 اردیبهشت 93 23:28
جانم قربون شیرین زبونیات ان شالله حالت خوب خوب شه وتبت کلا قطع بشه
مامان
پاسخ
امروز حالش خوبه و تب نداره خداروشکر
مامان ضحــــا
16 اردیبهشت 93 7:34
الهي بگردم انشاالله كه زود زود خوب بشي ملينا جون
ملینا حیدری
16 اردیبهشت 93 14:39
از مریض شدن بچه ها متنفرم همیششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششه ملینا جونی همیشششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششه خوب و سالم باشی عزیز دلم
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان آینده
16 اردیبهشت 93 16:23
انشاالله هیچ بچه ای مریض نشه. مامان آینده
مامان
پاسخ
انشالله
مامان مانی مسافر کوچولو
16 اردیبهشت 93 18:24
ایشا زود زود خوب شی دختر گلممممممم
مامان
پاسخ
خدارو شکر خوب شده
خانوم کوچولو
17 اردیبهشت 93 16:09
انشالله همه ی بچه ها به خصوص ملینا جون و زینب سادات من همیشه سالم باشند
مامان
پاسخ
انشالله
نسرین
18 اردیبهشت 93 17:56
آخی نازی ایشالا دیگه هیچ وقت مریض نشه دختر ناز
دوست مهربون
19 اردیبهشت 93 19:36
مرا به ذهنت نه…. به دلت بسپار…. من ازگم شدن درجاهای شلوغ …میترسم …
مانی محیا
20 اردیبهشت 93 15:07
عزیزم ناراحت شدم. الان حالش چطوره. واسه لوز] است یا ویروسیه؟؟؟؟قربون شیرین زبونیش
مامان
پاسخ
ویروس که هست .ولی باید کاملا خوب بشه دوباره ببرم که عکس بگیرن از لوزه اش.الان خدا رو شکر خوبه .
sareh
20 اردیبهشت 93 22:35
سلام ملینا جونی...خیلی سر زدم به وبت..خوشحالم که مامان جونیت آ پ کرد بالاخرررررره موش کوچولوی نازنازی ایشالا خدا نگهت داره واسه مامان بابات
مامان
پاسخ
سلام عزیزم ببخشید که دیر آپ کردم خیلی سرم شلوغ بود .ممنون از حضورت.دوستت داریم
مامانی آیلین
22 اردیبهشت 93 12:42
چه دختر نانازی انشالا هیچ وقت مریض نشی عزیزم
دوست مهربون
22 اردیبهشت 93 23:51
سرچشمه ی عشق با علی آمده است گل کرده بهشت تا علی آمده است عید شما مبارک
مامان
پاسخ
عید شما هم مبارک
▂▃▄▅▆▇█▓▒░zevisha░▒▓█▇▆▅▄▃▂ فاطمه
23 اردیبهشت 93 1:35
الهیییییییییییییییییییییییییییییییییی...عزیزم.....امیدوارم تا الان که این پیامو مامانت میخونه ، دیگه خوب خوب خوب شده باشی ...قیافت هم مث حور و پری شده باشه......!!!! مامانش چرا با روان بچه بازی میکنی!!! طفلک روح و روانش به هم ریخته....خودشو چی تصور کرده!!! داداش منم همزمان با دخترک شما همینجوری شده بود اونم کارش به سرم و آمپول و اینا کشید...دکترش میگفت از دیروز بیست تا بچه همسن تو آوردن همه تب و حالت تهوع و ضعف....داداش منم داشت مث پیرمردا میشد..... مواظب خودتون باشیدددددددددد
مامان
پاسخ
مامان فتانه
24 اردیبهشت 93 22:07
عزیزم انشالله زود زود خوب بشه و دیگه مریض نشه
مامان
پاسخ
خدارو شکر الان خوب شده و فقط سرفه هاش مونده