ملینا و عفونت گوش
سلام عزیز دلم
دختر گلم ،
صبح که بردم خونه مامان جون حالت خوب بود فقط آب ریزش بینی داشتی .
مامان جون می گفت ملینا جون بعد از صبحونه خوابش برد اما به یک ساعت نکشیده بیدار شد
و دائم گریه می کرد. مامان جون بهم زنگ زد و گفت یه ریز داره گریه می کنه و اصلاً چیزی هم نمی خوره . اما گفت سعی می کنم ارومش کنم غافل از اینکه خانمی گوشش عوفنت کرده از سر کار که برگشتم همچنان گریه می کردی حتی شیر هم می دادم می گفتی :نه نه نه دستت هم همش به سمت گوشت بود که بردمت پیش دکترت، دکتر که با حوصله تمام معاینت کرد (جیغ و گریه داشتی) گفت : گوشش عفونت داره ،که برات شربت سفکسیم رو تجویز کرد و برای دردت هم استامینوفن.
بعد از خوردن شربت ها آروم شدی و بابا جون هم دائم زنگ می زد و حالتو می پرسید چون خودش اینجا نبود داشت می رفت مشهد که مسافر ببره سوریه .
بابا جون که حالتو می پرسید منم گریه ام می گرفت . خدا رو شکر که خیلی خوب شدی و بهت هم قول دادم که فرداش هم پیشت بمونم.شب برا شام هم مامان جون و دایی محسن و خاله پرستو و امیر اقا و پری هم اومدن خونمون . خاله پرستو برات برچسبهای خوشگل خریده بود و خاله پری هم عمو فردوس . کلی با دیدنشون ذوق کردی و می گفتی وای وای .
دخترم این یه هفته اصلاً برا ما خوب نبود.انشالله بره و دیگه بر نگرده. 26/7/90