ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

عسل مامان و بابا

ملینا و عفونت گوش

1390/7/28 12:30
نویسنده : مامان
615 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام عزیز دلم

دختر گلم ،

صبح که بردم خونه مامان جون حالت خوب بود فقط آب ریزش بینی داشتی .Smiley

مامان جون می گفت ملینا جون بعد از صبحونه خوابش برد اما به یک ساعت نکشیده بیدار شد

و دائم گریه می کرد. مامان جون بهم زنگ زد و گفت یه ریز داره گریه می کنه و اصلاً چیزی هم نمی خوره . اما گفت سعی می کنم ارومش کنم غافل از اینکه خانمی گوشش عوفنت کرده از سر کار که برگشتم همچنان گریه می کردی حتی شیر هم می دادم می گفتی :نه نه نه دستت هم همش به سمت گوشت بود که بردمت پیش دکترت، دکتر که با حوصله تمام معاینت کرد (جیغ و گریه داشتی)  گفت : گوشش عفونت داره ،که برات شربت سفکسیم رو تجویز کرد و برای دردت هم استامینوفن.

بعد از خوردن شربت ها آروم شدی و بابا جون هم دائم زنگ می زد و حالتو می پرسید چون خودش اینجا نبود داشت می رفت مشهد که مسافر ببره سوریه .

بابا جون که حالتو می پرسید منم گریه ام می گرفت . خدا رو شکر که خیلی خوب شدی و بهت هم قول دادم که فرداش هم پیشت بمونم.شب برا شام هم مامان جون و دایی محسن و خاله پرستو و امیر اقا و پری هم اومدن خونمون . خاله پرستو برات برچسبهای خوشگل خریده بود و خاله پری هم عمو فردوس . کلی با دیدنشون ذوق کردی و می گفتی وای وای .

 

دخترم این یه هفته اصلاً برا ما خوب نبود.انشالله بره و دیگه بر نگرده. 26/7/90

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)