هفته دایی محسن
از روز 11 مرداد ماه همش تدارک عروسی و همش دنبال کارها بودیم و خرید لباس برای خودم و بابا هادی از همون روز شنبه بزن و بکوب و رقص تو خونه برپا بود تا روز سه شنبه که مهمونهای زیادی دعوت بودن .روز سه شنبه بعد از ظهر دایی با دوستاش حموم رفتن و ما هم تو حیاط تدارک شام برای مهمونا رو دیدیم و خانواده عروس لباس دامادی دایی محسن رو آوردن و گروه موسیقی سنتی هم داشتیم که خیلی شب خوبی بود و لباسهای دامادی دایی محسن رو پوشوندن و کلی خوش گذشت و روز چهارشنبه هم جشن حنابندان بود که بازهم تو حیاط خونه بود که کلی مهمون داشتیم و گروه ارکستر هم بود و می گفتی مامان چرا همه خانمها موهاشون فر شده هااااااااااا.
نمی دونم چرا تعجب کرده بودی؟؟؟؟
جشن حنا بندون خیلی زیبا بود لباس محلی با رقص محلی خیلی مجلس رو خوب کرده بود و حنا گذاشتن دست سهیلا جون هم خیلی قشنگ بود.تو حنابندون خوابت برد به زور بیدارت کردم که رقص محلی رو ببنی همش می گفتی نه خوابم می یاد منم می گفتم نه عزیزم همش منتظر چنین روزی بودی.آخه دایی محسن 2 سال بود نامزد بود و همش می گفتی مامان چرا بقیه زود عروسی می کنن اما دایی محسن چرا زود عروسی نمی کنن هااا.چرااااا وای اونقدر اینو می گفتی که نگو.
به خاطر همون می گفتم پاشی ببنی و ی خاطره برات باشه آخه دایی دیگه ای هم نداری بگم که تو عروسی اون یکی می بنینی.هرطور بود بیدارت کردم و دو تا همش تونستم ازت عکس بگیرم .بقیه هم با خودم هستی .
البته تو روز عروسی با هم آتلیه رفتیم و عکس گرفتیم وقتی از آتلیه عکسات رو گرفتم برات اینجا هم میذارم.جشن حنابندان تا ساعت 3 نصفه شب طول کشید و بعد از کلی کار و تلاش ساعت 5:30صبح خوابیدیم و ساعت 8 بیدار شدیم و بعد از صبحونه به سمت آرایشگاه .البته شما تو خونه عمه مریم بودی که ساعت 13 بابا آوردت آرایشگاه و شما هم آماده شدی و باهم رفتیم تالار.خیلی خوشگل شده بودی .
تو تالار هم با دوستات کلی شلوغی و شیطنت کردین.وقتی عروس و دادماد می آمدن داخل سالن تمام دخترای کوچیکی که لباس سفید پوشیده بودن صف وایسادن و کنار عروس دست زدن و بعد از نشستن عروس همتون وسط سالن رقصیدین.اونم ی صحنه خوب بود.
بعد از شام هم عروس برون بود که بازم خوابت برد و من باز به زور بیدارت کردم تا دم در مامان جون که آتیش بازی بود رو ببینی .در کل بگم دخترم این عروسی هم به من هم به شما و هم به همه خوش گذشت .