سوالات کودکانه
سلام ملینای نازم
دیروز تو اکادمی زبان،تیچر مریم بهت ی جایزه داده بود پاکن باب اسفنجی ،که دلیلش این بوده که خیلی دختر خوبی هستی و تو کلاس درس خوب توجه می کنی و همچنین تو خونه خوب هستی که این پاک کن رو فرشته مهربون به تیچر مریم داده تا بده به شما. وقتی جایزه ات رو بهم نشون دادی کلی خوشحال بودی و همش باهاش بازی می کزدی حتی ظهر هم موقع خواب با پاکن ها خوابیدی.شب موقع خواب ازم پرسیدی مامان مگه خدا موبایل داره ؟
من :نه دخترم چطور مگه
پس خدا چطور به فرشته مهربون گفته که این پاکن رو ببر بده به ملینا
من :
گفتم نمی دونم دخترم حالا بعدا بهت جواب می دم الان خوابم می یاد بخواب دخترم و سریع چشام رو بستم و همش فکر می کردم که چی بگم .و خوابم برد.
اما بعدا یادم افتاد بهش بگم که ما می تونیم با خوندن نماز با خدا حرف بزنیم و ... اما هنوز فرصت نکردم بهت بگم .
تو نزدیکی شرکتمون ی فروشگاه ظروف یکبار مصرف و از این جور چیزا داره قالب کیک میکی موس و قلب و گل هم داره که چند روزه بهم گیر دادی که از این قالبها بگیر برام کیک درست کن .منم گفتم چشم .که دیروز موقع رفتن بازم دیدی می گی که مامان دارم بهت می گم از اینا بخر برام کیک درست کن.من الان می خوام که شما برام کیک درست کنی .وقتی پیر شدی دیگه نمی تونی برام کیک بپزی.بعد می گی مامان من دوست ندارم پیر بشی .تو رو خدا پیر نشو
یکی از دغدغه های این روزات پیر شدن من هستش چپ و راست می ری می گی مامان نمی خوام پیر بشی .غصه می خوری همش منم گفتم نه مامانی من پیر نمی شم.
چند روز پیش هم موقع خواب گقتی مامان با بچه ها قاصدک ها رو می گیریم و آرزو می کنیم.پرسیدم دخترم شما چی آرزو می کنی ؟
با خنده جواب دادی:آرزو می کنم عروس و دوماد بشم. ....من : حالا چرا دوست داری عروس بشی دخترم ؟شما که به من گفته بودی من نمی خوام عروس بشم حالا چی شده ؟ می خوای منو تنها بذاری ؟ تو جواب بهم می گی که آخه تا اون موقع شما پیر می شی ،اونوقت من چی کار کنم.بعدش داداشم هست دیگه پیش شما باشه .
بله عزیزان من تا حالا اینطور قانع نشده بودم .جان به جان آفرین تسلیم گفتم با این توصیف