تنبیه توسط بابا

سلام دخمل نازم

روزها در پی هم می آیند و می روند و دخمل ناز منم بزرگ و بزرگتر می شه .ملینای نازم هر روز صبح ساعت 7 با من بیدار می شی و صبح ساعت 8:30 با من می ریم شرکت و تا 9:30 پیش من هستی و صبحانه رو با من می خوری و بعد ساعت 9:30می برمت موسسه و تا ساعت 13:30کلاس داری و بهت هم که در کنار بچه ها و تیچرهای مهربون خوش می گذره .همیشه هم شاد و خشحال و سرحال بر می گردی پیشم .تا ساعت دو و نیم هم با من هستی و بعدش باهم می ریم خونه.

امروز هم که پیش من بودی عمه مریم زنگ زد با من صحبت کنه که وقتی صدای شما رو شنید دلش ضعف رفت و کلی قربون صدقه ات رفت و گفت گوشی رو بده بهش می خوام باهاش حرف بزنم .با هم که حرف زدین همش به من می گفتی منو ببر پیش عمه مریم.بنابراین قرار براین شد که تو خونه ناهار رو بخوریم و استراحت کنیم و عصری بریم خونه عمه مریم.

بعد از ناهار همش می گفتی پس کی بریم .منم گفتم که بخوابیم پاشیم بریم.بماند که خوابمون نیومد و کاری برام پیش اومد و شما هم مشغول بازی .بعد گفتی مامان بستنی می خوام برای شما و بابا هادی بستنی آوردم و خوردین .باب هادی گفت دخترم ظرف بستنی منم بذار تو آشپزخونه.که شما گفتی نه خودتون باید ببرید هر کی باید کارهای خودش رو انجام بده .هر چی بهت گفتم دخترم باید به حرف بابا گوش بدی گفتی نه باید هرکی کارهای خودش رو انجام بده.هیچی دیگه بابا هادی هم ناراحت شد و گفت وقتی شما به هر بابا گوش نمی دی منم به قولم عمل نمی کنم و تنبیهت می کنم که نبرمت خونه عمه مریم .بنابراین خودش آماده شد و رفت و شما با گریه و جیغ بغل من موندی و همش می گفتی بابا رو دوست ندارم چرا منو نبرد.منم هی داشتم آرومت می کردم و می گفتم که دخترم قبول داری مقصر شما هستی که به حرف بابا گوش ندادی.بازم می گفتی نه .هر کی باید کارهای خودش رو انجام بده .هیچی دیگه به قدری گریه کردی که تو بغلم خوابت برد و الان هم خواب هستی .فدات بشم عزیزم.اگه این تنبیه نبود فکر کنم بازم این کارت ادامه داشته باشه و حرفمون رو گوش ندی.دخترم به خاطر خودت ،تنبیه شدی .امیدوارم که وقتی داری این مطلب رو می خونی فهمیده باشی که باید به حرف بزرگتر باید گوش کنی به هر حال پدر و مادر خوبی شما عزیزان رو می خوان خوشگل مامان و ناز بابا هادی.