ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

عسل مامان و بابا

دعوای مادر و دخترررررررررر

1393/11/19 13:42
نویسنده : مامان
1,035 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازززززمشکلک های محدثه

چشمکچشمکدیشب به خاطر تمرین درس چرتکه کمی با هم دعوامون شد و اونقدر حرفای بامزه می زدی که دوست داشتم ادامه بدی.چشمکچشمکخندونک

دیروز برات ی برگه تمرین چرتکه چاپ کردم که تو خونه با هم کار کنیم.دیشب بعد از اینکه اومدیم خونه ،گفتم که بیا کار کنیم که امتحان داری.هی بهونه اوردی که نه نمی خوام و دوست ندارم کار کنم.منم بهت گفتم پس اگه دوست نداری خواهشا دیگه کلاس چرتکه نرو.چون هم وقت من گرفته می شه هم اینکه خودت اذیت می شی.عصبانیگفتی نه من دوست دارم برم کلاس و تصوری کار کنم اما ننویسم.تعجبهیچی دیگه دیدم خیلی کند داری پیش می ری.عصبانی شدم و برگه رو ازت گرفتم و پاره کردم.عصبانیگفتم دیگه کلاس بی کلاس.برای چی اعصاب من و خودت رو خرد می کنی.

دیدم دستاتو گذاشتی سرت و می گی بیچاره شدم گریهبدبخت شدمگریه .....مردمگریه  مامان با این کارت منو کشتیگریه.دلمو شکوندیدلشکسته

کیف و کتابت رو هم گذاشتم بیرون  و گفتم که دیگه حق نداری کلاس بری.

بعد اومدی رو مبل نشستی و می گی که چرا نعمت خدا رو پاره کردی؟؟؟؟؟با گریه گریه

گفتم که نعمت خدا نیست ،جواب دادی چرا نعمت خداست.کاغذ از چوب درست می شه و چوب هم از درخت .شما درخت رو دوست نداری؟؟/منم گفتم که نه من دوست ندارم.گفتی که پس خدا نعمتش رو ازت می گیره دیگه بهت میوه نمی ده .

می گفتی : اصلا دعا می کنم که خواهر و برادر نداشته باشم و خودم هم برم پیش خدا و تو تنها بمونی.اونوقت دلت برام تنگ میشه.تعجب

دوباره می پرسی اگه برم پیشه خدا دلت برام تنگ می شه.جواب دادم که نه .خندونک

بعد محکم تر گریه کردی اگه برم پیش خدا عکسامو چیکار می کنی.تو جوابت گفتم که می ندازم می ره .چشمکخندونک

بعد از کلی کل کل کردن ،اومدی بغلم کردی که مامان بیا آشتی کنیم منم قبول نکردم و همش گریه می کردی.غمگین

بردم بخوابونمت که گریه هم  می کردی،دستم رو انداختم دور کمرت ،دستم رو پس زدی و گفتی اگه دوستم نداری چرا بغلت می کنی منو.گیج

دیدم داری با خدا حرف می زنی می گی که : خدایا دیدی که من چقدر دختر خوبی هستم می خواستم با مامانم آشتی کنم خودش نخواست.

بعد گفتم خوب بیا آشتی کنیم.گفتی که شرط داره .

چه شرطی؟ اینکه بری کیفم رو از بیرون بیاری و بذاری من برم کلاس.

منم قبول کردم و کیفت رو اوردم و با هم آشتی کردیم و تو بغلم خوابت برد.

 

دختر گلم اینو بدون من بی تو می میرم .تو تمام وجود من  و بابا هستی .دوستت دارم 

 

 

پسندها (6)

نظرات (9)

مامی پدرام فینگیل
19 بهمن 93 15:11
ماشاله خاله جون چقدر شما نازی
♥ایدا♥
19 بهمن 93 21:17
چه دختره نازی دارین به منم سربزنید خوش حال میشم اپم
مامان مهرناز
19 بهمن 93 22:56
ای جاااانم قربون اون شیرین زبونیات دقیقا مثل دعواهای من ومهرناز کم نمیاره اینقدر جوابای اماده دارن این شیطونکا که اخرشم ما باید کوتاه بیاوم واشتی کنیم
مامان
پاسخ
دقیقا
مامان فتانه
22 بهمن 93 13:20
الهیییییی عزییییزم...شیرین زبون..عجب حرفهایی میزنن این بچه ها ادم و از کرده خودش پشیمون میکنن
مامان
پاسخ
آره به خدا .
آیسان ، ترانه
23 بهمن 93 8:53
سلام دوست عزیز ... از وبلاگ زیبای شما دیدن کردم ، خسته نباشید ... خوشحال میشم به من هم سر بزنید ... منتظر حضور و نظرات مکتوب شما هستم ... سپاس ...
¤●*♥.•*.. زويشا ..*•.♥*●¤
24 بهمن 93 1:26
وای از دست شما دوتاااا.....ماشالله به این زبووون..ملینا جان کم نیاری خاله!!!!همینجوری ادامه بدید!!! خیلی باحاله این سریال دعواها و جروبحث های شما....میدونستم الان که بیام اینجا یه ماجرایی پیش روم هست...خخخخ...خیلی جالب بود...عاااااااااااااااشقتم ملینا جونم...خیلی مااااهی....دوستت دارم...مامانش مواظبش باش...ملینا گلی مواظب ماما بابا باش خوشگلم...عکس هات بی نظیره...خدا حفظتون کنه...
مامان
پاسخ
ببخشید دوستت داریم خاله جون
♥ نیکتا ♥
30 بهمن 93 10:06
سلاممم خاله جونم از این که به من سر زدید ممنونم بازم بیاید خوشحال میشممم
مامان
پاسخ
چشم عریززززززم
♥ نیکتا ♥
30 بهمن 93 10:07
چه حرفایی میزنه این ملینا خانوممم شیطون بلا
مامان
پاسخ
مامان اعظم
4 اسفند 93 19:42
مردم از خنده خاله. این چه جور کل کل کردن بود آخه. ملینا جون ایشالله که صد ساله بشی معلومه که ممان دوست نداره حتی یک ذره از ناراحتیتی رو ببینه گلم. این رو برای آیندت نوشتم که خودت اومدی و این نظرات رو خوندی
مامان
پاسخ