اوکاات(شکلات)
روز یک شنبه که برای دیدن مادر بزرگ و خاله ودایی ها که از زیارت کربلا اومده بودن ، می خواستیم بریم .سر راهمون قنادی رفتیم تو هم که تا رسیدیم مغازه شکلاتها رو نشون دادی و می گفتی: اوکلات بغل خاله پری بودی مغازه دار هم یه شکلات آب نباتی بهت داد و منم که نمی دونستم چه شکلاتی بود توهم سریع کرده بودی دهنت .
ازت پرسیدم چی می خوری ؟گفتی :اوکلات . همچین مارچ و مورچ می کردی که دهنمون آب می افتاد ،دوباره خواستم ببینم که نکنه زمین بندازی ،گفتم ملینا منو ببین که متوجه شدم تو دهنت نیست . خودت قبل از اینکه من ازت بپرسم.گفتی :اوکلات نیست ،اوکلات نیست .بله خانم اوکلاتو قورت داده بود.
دخترم این درخت تقدیم شیرین زبونیهات:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی