ملینا مهمون ماهان و نوا
سلام عزیزم
دیروز صبح که خونه مامان جون بودیم همچین شیرین خوابیده بودی که یک بوسسسه از لپهای گلت گرفتم و رفتم سر کار.
اما مثل اینکه بعد از رفتن من بیدار شدی و مستقیم سمت کتابات رفتی و مامان جون می گفت صدای ملینا رو شنیدم اومدم اتاق دیدم دراز کشیده و داره کتاب می خونه.
بعد هم که من و بابا هادی برای نهار اومدیم و خاله پری و امیر هم بودند و غذای مورد علاقه مامان زهرا بود (قورمه سبزی).بعد از خوردن نهار تصمیم گرفتیم بریم مهمونی خونه ماهان به خاطر اینکه مامانش نی نی آورده و بریم حالشون رو بپرسیم.آماده شدیم و کادو براشون خریدیم و رفتیم واااای چه دختر شیرینی
تو هم هی می گفتی بده ببل من (بغل من).یا بوسش می کردی یا از سرش ناز می کردی.بعد از کمی هم برقا قطع شدن و تو کلافه شده بودی و ما هم تو تاریکی شام می خوردیم همین که شام تموم شد برقا اومد و با دایی مرتضی سر اینکه اسم بچه رو انتخاب کردن یا نه بحث می کردیم .هیچ اسمی انتخاب نکرده بودند به همین خاطر با هم چند تا اسم انتخاب کردیم که زندایی و دایی از بین اونا یکی شو انتخاب کردند .و اسمشو نوا خواندند.نوا جان تو ای ماه عزیز دنیا اومدی و با این ماه عزیز همنوا شدی . قدمت مبارک باشه عزیزم .
تو هم که تو اتاق ماهان شیطنت می کردی و هر موقع هم که می خواستی از اسباب بازیهای ماهان برداری با صدای نازکت می گفتی زندایی ایجازه میدی بازی کنم.آفرین به دخترم که برای هر کاری اجازه می خواهد. فدات شم مامانی
البته خونه ماهان روبروی خونه ماست به همین خاطر ماهان هم با ما اومد خونمون و شما دو تا که شام نخورده بودین براتون شام اماده کردم همچین می خوردین که نگو و منم ذوق می کردم که دخترم داره غذا می خوره .
نتیجه گرفتم که تا گرسنه ات نشه مجبورت نکنم غذا بخوری ،البته سعی می کنم .
بعد از شام خوردنت کلی بازی و شادی با ماهان کردی و بهت خیلی خوش گذشت و ماهان خداحافظی کرد و رفت و تو هم با کمی شیطنت و شیرین زبونی هات به خواب رفتی .