ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

عسل مامان و بابا

گل صبا

1390/9/24 23:49
نویسنده : مامان
523 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلاااااام

     روز چهارشنبه ،برای شام مهمون داشتم که وقتی از سر کار برگشتم دیگه دنبالت نیومدم تا به کارام برسم.وقتی شامو اماده کردم وبابا هادی اومد دنبالت اما خواب بودی وقتی رسیدی خونه یه ساعت خوابیدی

 خاله زهرا و عمو منصوری(همکارای منو و بابا هادی ) که قبلاً با هم همکار بودیم تازه با هم نامزد کردن رسیدن . تو هم که از اولش آروم بودی و حرف نمی زندی اما وقتی کادوشونو بهت نشون دادن یه نگاه به کادو کردی و خوشت اومد و بعد دیگه مگه از حرف زدن دست می کشیدی .اونقدر با خودت حرف میزدی ؛کتاب می خوندی ،شعر می خوندی و با عمو منصوری حرف می زدی . دو کبوترعاشق هم از کارهای تو قش کرده بودن .

 ملینا جون یه خاطره از این دو همکارم بهت بگم بخندی ؛وقتی باردار بودم و فهمیدن که جنسیت دختره تو شرکت برای تو داشتن اسم انتخاب می کردن و می گفتن ما می خوایم به اسم صدا کنیم هیچی دیگه عمو منصوری اسم گل صبا رو انتخاب کرد و همه خندیدند و بعد روی برگه اسمتو بزرگ تایپ و پرینت کرد و بالای سر من زد .بعد از اون این دو کبوترعاشق بهم می گفتن مادر گل صبا.

دنیا کوچیکه اینا هم می خوانن نی نی بیارن دیگه اونوقت نوبت منه که سر به سرشون بذارم.یه سری هم عمو منصوری وقتی به دبی رفته بود و هنوز معلوم نبود که بچه ی من دختره یا پسر برات شال و کلاه پسرونه آورده بود. خاله زهرا و عمو منصوری هر بار بهم زنگ می زنن می گن که می خوایم بیایم ملینا رو ببینیم .در کل بگم خیلی دوستت دارن.

دخترم من و باباتم دوستت داریم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ماجراجويي هاي جغله كوچولو
29 آذر 90 17:32
سلام لینکت.ن کردم منم خوشحال می شم تو لیست دوستان شما باشم