ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

عسل مامان و بابا

پیش دستی در سلام

1390/10/7 10:46
نویسنده : مامان
535 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام دردانه مامان و بابا

  باز هم  می خوام از شیرین زبونیهات  بگم ولی نمی دونم از کدوم شروع کنم.اما هر کدوم برای خوش جالب و خواندنی است.

مامان جون که صبح برده بود حموم خیلی گریه کرده بودی بعد که داشتی برا من تعریف می کردی گفتی مامان زرا (زهرا) رفتم حموم ،ملینا خیلی گریه کرد.

 چند روز پیش هم که خونه مامان معصومه بودی پشه نیشت زده بود وقتی مامان جون ازت پرسید ه که ملینا پیشونیت چی شده ؟گفتی عمه مریم زده .دخترم یه چیزی بگو که باور کنم عمه مریم عاشقته . اما وقتی دوباره ازت پرسیدیم چی شده ؟گفتی :پشه نیش زده.

آفرین به دختر گلم که همه کلمات رو بدون اشتباه تلفظ می کنهشكلك هاي كلفاز >>www.kalfaz.blogfa.com<<

عصر هم که بابا هادی زنگ زد و گفت بیاین خونه مامان معصومه بعد از یه خواب 1 ساعته رفتیم و خانم یه کاسه سوپ میل کردن و بعد هم از اونجا یه سر پیش نوا رفتیم .نوا کوچولوی 15 روزه دل درد داشت که مامانش می خواست ببره دکتر.

   دوباره خونه مامان معصومه برگشتیم و عمونادر (عموی بابا هادی) مهمون مامان معصومه بود که به محض ورود ایشان عرض ادب کردی و جلوتر از همه پیش دستی کردی و سلام دادی و گفتی حاج آقا اومد در ضمن به کسی که کلاه گذاشته باشه حاج آقا می گی.البته یه چیزی بگم بین خودمون باشه تو اون لحظه خیلی بهت افتخار کردم.آخه خاندان بابا هادی از نظر ادب و کمال سنگ تمام هستن و موقع صحبت کردن به قدری با کمالات حرف می زنن که یه موقعی کم می یارم.اما تو با سن کوچکت وقتی سلام به اون عظمتی رو دادی کلی ذوق مرگ شدم.و عمو نادر هم تو رو بغلش کرد و جواب سلامتو داد و بوست کرد.

یه چیزی هم خالی از لطف نیست که بگم هر موقعه وارد مجلسی می شیم قبلش بهت یاداوری می کنم که حتماً رسیدیم اول شما سلام بده و همیشه هم اینطور بوده است.وقتی وارد خونمون می شیم که هیچ کس نیست باز تو سلامت رو میدی.

ممنون دخترم که زحمات مامان و بابا رو هدر نمی دی .تشویق

شب دوباره می خواستیم برگردیم خونه مامان جون که یه سر هم خونه عمه من زدیم که شوهرش تازه فوت شده وقتی بابا آرتا رو دیدی گفتی این بابای ارتاست و نوه های عمه همشون اونجا بودن و با هاشون عمو زنجیر بافت بازی می کردی.اما دیگه اخر شب بود و خسته شدی و رفتیم خونه مامان جون و شب رو اونجا موندیم و همش هم دوست داشتی رو بالش مامان سرت رو بذاری و بخوابی ولی می گفتم هر کی باید سرش رو بالش خودش باشه می گفتی باشه اما دوباره سرت رو بالش من بود که دیدم خوابت برده .خوابهای خوش ببینی شیرین زبونم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

زهرا چشم عسلي
8 دی 90 17:38
سلام عزیزم ممنون که بهمون سر زدین . بله دختر گلم صداشو و حرکاتشو ضبط می کنم و همچنین فیلمبرداری هم می کنم آخه شما ها میوه زندگیمون هستین .
مامان رها
10 دی 90 9:35
آفرین به این دخمل شیرین زبون و با ادب و نزاکت خیلی خیلی خوبه خاله جون
مامان نیاز
11 دی 90 11:59
سلام
خاله جون بخورمت با این همه شیرین زبونی
وای که مامان چه عکسای نازی ازت گذاشته
به قول نیاز دودا


خاله جون مرسی که بهمون سر زدین.عکسای جدیدم هم تو راهه.