اسباب بازیها
سلام عزیز دلم
ملینا جونم ،عزیز دل مامان ،عسلم
این روزا سرم خیلی شلوغه ، دخترم خونمونو فروختیم و باید تا سر ماه هم اسباب کشی کنیم .البته به نفع ملینا خانم شد چرا؟چون می خواهیم بریم طبقه بالای خونه مامان جون آخ جون .دلیل اینکه می گم آخ جون به خاطر اینکه دخترم صبحها اذیت نمی شه و مجبور نیست تو خواب لباس بپوشه و ببریمش خونه ولی اونجا که باشیم صبح که من می رم سر کار مامان جون هم می یاد پیش ملینا.
الان هم که من هر روز می خوام تو رو ببرم خونه مامان جون یه سری از اسباب های ریز رو می برم که تا آخر ماه یه ذره سبک تر باشیم. اول از همه اسباب بازیهای تو رو بردم وقتی اتاق خالی رو می بینی می گی :من اسباب بازی ندارم.بابا هادی برام بخر.
دخترم الان هم تو یه مرحله ای هستی که هیچکدوم از اسباب بازیهاتو به همبازی هات نمی دی و سعی می کنی وسایل بازی اونا رو هم بگیری این عادتت هم خیلی بده و منو اذیت می کنه .من خودم اگه می دیدم که بچه ای این رفتارو داره ناراحت می شدم و مادر را مقصر می دونستم ولی دقیقاً همون مشکل برای خودم پیش اومده و سعی می کنم که این عادت بد رو ترکت بدم. ملینا جون خواهش می کنم کمکم کن تا موفق بشم و کسی هم مثل من فکر نکنه که کوتاهی از مادره. دیشب که در این مورد باهات حرف زدم قشنگ به حرفام گوش دادی و آخرش هم گفتی چشم. الهی قربون چشم گفتنت بشم مامان جون . حالا ببینم دخترم می خواهد به چشمش عمل کنه یا نه . دوستان حتماً بهتون می گم که چشم گفتن ملینا واقعی بود یا همینطور بهم گفت.منتظر باشید.و برام دعا کنید.