ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

عسل مامان و بابا

تعطیلات در خانه

1390/10/26 8:54
نویسنده : مامان
596 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

   این دو روز رو که تعطیل بودیم خونه خودمون بودیم .صبح روز جمعه که می رفتم دعای ندبه،خواب بودی و به بابا هادی سپردمت. موقع برگشت از دعا، نان بربری خریدم گفتم که برم خونه و دخترمو و هادی رو بیدار کنم و با هم صبحونه بخوریم.

در رو آروم باز کردم دیدم به به به به ملینا خانم با بابا رو مبل نشستن و تلویزیون تماشا می کنن.بابا گفت بعد رفتن تو ملینا بیدار شد و گفت بابا هادی پاشو صبحونه بخوریم گشنمه.منم هرچی گفتم یه ذره بخوابیم گفت نه من گشنمه.بالاخره بیدار شدیم و دو تایی صبحونه میل کردیم.هیچی حالم گرفته شد گفتم بابا جون من بربری خریدم با هم یه جمعه صبحونه بخوریم .بابا هادی هم گفت تقصیر وروجک شد.

در هر حال باز خوشحال شدم که دخترم به محض گرسنه شدن خودش می گه و غذاشو می خوره.

منم دیدم که شما صبحونتونو خوردین تنهایی صبحونه خوردم.

  بعد از صبحونه هم هی می گفتی hello ،heloo  بذار . ما هم که از تماشای تلویزیون سلب شدیم به خاطر تو شیطون که دایم سی دی مکالمه زبان رو گوش می دی .طوری شد که آخرش راضی شدی برنامتو تو لپ تاپ ببینی و ما هم تلویزیون ببینیم.

 

  ملینا جونم عاشق کنجد  و شادنه ای و هر بار که آشپزخونه می رفتم می گفتی کنجد می خوام از شانس بد چند روز پیش که خودت رفته بودی در کابینت رو باز کرده و کنجد رو آورده بودی از دستت گرفتم ولی نمی دونم کجا گذاشتم و تو هم دایم از من سراغ کنجد رو می گرفتی که دیشب پشت مبل پیدا کردم.

   دیشب هم رفتیم خونه مامان امیر آقا ، آخه امیر آقا عمو شده و اسم نی نی شون هم معین هستش . هر بار که بهت گفتم بگو معین می گفتی امید یا امین . تازه بعد از دیدنش می گفتی نه این نواست (نوا دختر دایی من)که اونم نوزاده و فکر می کنی هر نوزادی نواست.

تو خونه مامان امیر به قدری شیطونی کردی و شعر یه توپ دارم رو خوندی که همه رو مشغول خودت کرده بودی.

مروارید یازده و دوازده

چند روز پیش دستتو بردی تو دهنت و گفتی مامان زهرا دندون چسبیده .منم فکر کردم که چیزی به دندونت چسبیده گفتم دهنتو باز کن ببینم چیه .دهانتو که باز کردی دیدم از فک  بالا و پایین سمت راست دندونهای آسیابت دارن در می یان.کلی خوشحال شدم چون راحتتر می تونی غذا بخوری.

شب هم موقع خواب ساعت 12:30بود که گفتم بریم بخوابیم اعتراض کردی و گفتی نه . اما راضیت کریدم که بخوابی تو جات اونقدر با خودت شعر و قصه خوندی که نگو.آخرش هم دیدی خوابت نمی یاد بهم گفتی مامان ملینا رو دعوا کن .منم گفتم بخواب ببینم اه چه دختر بدی .یه ذره بعد دیدم خوابیدی .

آخه چند وقت پیش هم نمی خوابیدی که باهات دعوا کردم خوابت برد و به همین دلیل هر بار که خوابت نمی بره بهم میگی مامان ملینا رو دعوا کن.

 

خدایا به خاطر نعمتی که بهمون دادی هزاران هزار مرتبه شکر.

 

دخترم خوابهای خوش ببینی دوستت داریم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان رها
26 دی 90 9:18
سلام خاله جون عزیزم مرواریدهای 11 و 12 مبارک باشه گلم راستی عزیزم ناراحت نباش که اسباب بازی نداری قرار چند وقت دیگه یه اتاق خوشگل داشته باشی و اسباب بازی هاتو بچینی طفلکی مامانت کلی نقشه واسه اتاق تو کشیده
مامان یسنا
26 دی 90 16:48
مامان پریسا
27 دی 90 19:52
مبارکه دندونهای 11و 12 . چقد شیرین خوابیدی گلم.مامانی به پریسا هم سر بزن.