ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

عسل مامان و بابا

چشمهایـــــــم را بسته ام ، تا تو را ببینم...

  مادر که می‌شوی گاهی دلت می‌گیرد. گاه بی‌اختیار اشک میریزی و چون مادری وقتی همه خوابند گریه می‌کنی … دلت می‌خواهد همه تاجهای افتخار مادر بودن را به کناری بگذاری و خودت راه نگاه کنی گاهی خالی می‌شوی از همه خنده‌ها، گاهی دلت فقط یک جاده می‌خواهد که بروی اما نمی‌دانی کجا؟ و چرا؟ گاهی حتی آزاد نیستی که فکر کنی، که بسازی، بنویسی و دلت می‌گیرد و تو سوال می‌کنی و من هیچ نمی‌گویم و تو اصرار می‌کنی و من … دلم می‌گیرد وقتی از تو فرار می‌کنم و دلم پیش توست، نمی‌دانی چقدر دردناک است رها کردن دست کوچکی که می‌دانی چند...
10 تير 1391

تولد مهشید (دختر دایی من)

   باز هم یه روز جمعه از راه رسید و مثه جمعهای دیگه تموم شد . صبح ساعت 10بود از خواب بیدار شدیم و صبحانه رو آماده کردم تا بخوری اما اما چیزی نخوردی و منم دوباره برات تخم مرغ آماده کردم اونم به زور بازی و اینا برات خوروندم.بعد از صبحانه رفت خونه مامان حون و منم افتادم به جون خونه و تمیز کردن و بشور و بساب.یه روز جمعه می گن برای استراحته اما نه باید صبح تا شب بدویی. بعد از انجام کارهای خونه ، بعدش حموم بردمت و مامان جون هم گفت ناهار درست نکن بیاین پیش ما.منم که غذا نپخته بودم از خدا خواسته قبول کردم ناهارو خوردیم ساعت3و نیم بود که باید آماده می شدیم و میرفتیم تولد مهشید جون .بدو بدو آماده شدیم ساعت 5 عصر بود که سوار ما...
10 تير 1391

عمه مریم چی شدی؟؟؟

    عمه مریم ضایع شدی: بابا جون زنگ زده بود که شما گوشی رو برداشتی و حرف زدی و بعد گوشی رو دادی من با باباجون حرف زدم بعدش عمه مریم از اونطرف گفت می خوام با ملینا صحبت کنم منم به بابا گفتم گوشی رو می دم ملینا.عمه مریم گوشی رو هم از بابا جون گرفت و فکر کرد پشت تلفن ملیناست در حالیکه من بودم چه قربون صدقه ای مرفت "الهی عمه دورت بگرده ،فدات شه عمه و..."منم صدای بچه در می آوردم که عمه یهو وایساد و گفت زهرا تویی .خندم گرفت و گفتم عمه ضایع شدی با عمه مریم کلی پشت گوشی خندیدیم.تازه گفته پنج شنبه می خواد بیاد خونمون وااای مریم هم که ... نمی خوام بگم دیگه چی         عاشقتم عمه مریم، فدای تو و ملینا هم ...
7 تير 1391

اندر احوالات ملینا جونم

       صبح خواب بودی بوسیدمت و اومدم سر کار.تلفنی باهات صحبت کردم و گفتی زود بیا باشه .ظهر هم با بابا هادی اومدین دنبالم و رفتیم خونه و ناهار خوردیم و بعد هم کمی خواببببب اونم چه خوابی اول اینکه بهت قول دادم که از خواب بیدار شدی ببرمت پارک.اما همچین خواب بودی که دلم هم نمی یومد بیدارت کنم و از فرصت استفاده کردم و به وبلاگت سر زدم و به هم دوستانی که لینکشون کردم پیغام گذاشتم که ختم قرآن داریم.ولی واقعاً خسته شدم فکرکن از ساعت 6 با لپ تاب بودم تا ساعت 9 که شما از خواب بیدار شی.وقتی هم بیدار شدی به قدری سر حال بودی (قابل توجه عمه مریم )که همیشه از خواب بیدار می شن مثه خاندان نظری می شن و نمی تونی بهشون نزدیک بشی .اما ...
7 تير 1391

هوای بارونی

  دختر گلم سلام الان چند روزی هست که زیر چشمت قرمز می شه و فکر کنم حساسیت باشه یا عرق سوز می شی از دیشب پماد می زدم کمی بهتر شده بود که صبح هم قبل از رفتن به سر کار کمی پماد زدم که از خواب بیدار شدی و گفتی مامان نرو .منم که آماده شده بودم دیگه خوابت نبرد مبادا تنهات بذارم هر کاری کردم که بخوابی دیدم فایده نداره و منم دیرم شده پس موهاتو مرتب کردم و گرفتم بغلم گفتی مامان کجا بریم.رفتیم پایین خونه مامان جون اما اونجا هم از بغلم پایین نیومدی وای دیگه داشتم قاط می زدم ،که بنده خدا مامان و بابا هم آماده شدن و با شما وروجک منو رسوندین و به هوای پارک از من جدا شدی امیدوارم دیگه اینطوری نکنی عزیزم . سر ظهر هم زنگ زدم ببینم چه می ...
6 تير 1391

چند تا عکس جا مانده

  چند تا عکس که مربوط به دو پست قبلی هستش بلال خوری پارک سر خیابون خونمون      استراحت در کردن بعد از حموم خانم خانما تو باغ خاله من     در حال خمیازه کشیدن         درخت آلبالو خونه خاله ...
6 تير 1391

ملینا مهمون پویا

  سلام خوشگله من از دیروز صبح بگم که وقتی تو خواب بودی بغلم کردم تا ببرم خونه مامان معصومه جون تو خواب و بیداری ازم پرسیدی مامان داریم کجا می ریم گفتم خونه عمه مریم بعد گفتی عمه مریم خونه است.منظورت این بود که اگه عمه مریم خونه نیست نریم اونجا.گفتم عزیزم خونه است بعد رفتیم و از بغلم پایین نمی یومدی رفتیم عمه رو بیدار کردیم و رفتی بل عمه و منم اومدم سر کار.وقتی هم از سر کار برگشتم ناهارو خوردیم غذای مورد علاقه من بود "قورمه سبزی" مامان جون دست گلت درد نکنه .تازه موقع خداحافظی به مامان معصومه می گفتی مامان جون دستت درد نکنه که به من گیلاس دادی خوردم.بعد ناهار هم سریع رفتیم خونه تا آماده شیم و بریم خرمدره خونه خاله من.پری و امیر ...
4 تير 1391