ملینا در کلاس تنبک
بهترینم برایت بهترینها رو از خدای بزرگ می خوام. و من و بابا هم تلاشمون رو می کنیم تا به بهترینهایی که آرزویش را داری برسی. کلاس آقای ابراهیم خانی که روزهای یکشنبه و سه شنبه تو موسسه چکاوک هستیم ...
تولد بابا هادی
هادی مهربونممممممممم میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلادتو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم ...
کادوی تولد بابا هادی
امروز با دخترم بعد از کلاس زبان رفتیم تا برای بابا هادی کادوی روز تولدش رو بگیریم.براش ی پیرهن پاییزه خوشگل خریدیم امیدواریم که خوشش بیاد.بعدشم کلی ملینا خانم گشنه اش بود که تو شهرراز رفتیم سیب زمینی پنیری خوردیم داشتم ازت عکس می گرفتم که غذا رو اوردن می گه برا بابا نفرستی عکسم رو با غذا یهویی بابا دلش می خواد.قربون دل مهربونت برم که حواست هست. ...
روزت مبارک مهربونم😘😘😘😘
پارک دلفین امروز که روز جهانی کودک بود من و شما و عمه مریم رفتیم پارک دلفین و کلی بهت خوش،گذشت بعدشم رفتیم ذرت مکزیکی مهمون عمه مریم شدیم.خیلی خوشحال بودی که عمه مریم پیشت بود .از پارک که اومدیم رفتی دوش گرفتی و الان خوابیدی.مهربونم خوابهای رنگی رنگی ببینی.مامان و بابا عاشقتن.😍😍😍😘😘😘💖💖💖💕💕💕 ...
روزت مبارک مهربونم😘😘😘😘
با بوسه ای بر دستان کوچکت و تبسمی به نگاه مهربانت می گویم:فرزند دلبندم! روزت مبارک. ...
مسابقه شنا در استخر کارگران
سلام عشقم الان دو سال هست که مدرسه شنا می ری و خداا رو شکر هم خیلی موفق شدی و چند روز پیش هم از طرف شرکت آپ یک جشنواره شکلاتی بود که شرکت کردی و نفر دوم شدی .دختر گلم انشالله که همیشه که همیشه موفق باشی.بوسسسسسسسس ...
سفر دو روزه به قزوین در شهر یور 97
دختر گلم عزیزم خاله معصومه که از استانبول اومد برای دیدن خاله معصومه و والا جون به قزوین رفتیم .در واقع صبح رفتیم که تا عصری برگردیم اما دو روز موندیم و به شما و والا خوش گذشت با هم به بازار سنتی قزوین و بوستان باراجین رفتیم. ...
سلنای عمه خوش اومدی
خدای مهربان در 97/4/27 ی فرشته کوچیک و نازی رو به خانواده ما بخشید.خدای بابت این لطف و کرمت ی دنیا ممنون و شکر گزارت هستم. سلنای ناز تو بیمارستان بهمن دنیا اومد و وقتی هم اومد با چشای نازش داشت همه رو نگاه می کرد . خدایا هزاران مرتبه شکر البته این عکس ها برای دو ماهگی سلنا هستش ...
نویسنده :
مامان
12:12
روزت مبارک
میشه اسم پاکتو رو دل خدا نوشت میشه با تو پر کشید توی راه سرنوشت میشه با عطر تنت تا خود خدا رسید میشه چشم نازتو رو تن گلها کشید برای دختر گلم یه آسمون عشق میارم برای ناز اون چشاش سخاوت هدیه میارم یک دل پر امید و مهر، ترانه ساز غصهها هدیه من به دخترم، همون غریب بیریا دختر موجودی است که از او مهربانتر پیدا نمیکنی. سختی میکشد، یواشکی گریه میکند، غر میزند، فدایی میشود اما یادش نمیرود که اگر دختر به دنیا آمده، به این دلیل است که رسالتی دارد. رسالتی که وقتی آن روزی یک دختر بچه، اشتباه زنگ زد به من و گفت: بابایی... ذوق مرگ شدم و فهمیدم که چرا نقطه ضعف هر پدری، دختر اوست! دخترها اگر نبودند، مطمئنم یک جای کار دنیا میلنگ...
نویسنده :
مامان
1:15