اومدم با خبرهای خوش
سلام دختر گلم
تو این هفته به قدری سرم شلوغ بود که نمی تونستم به وب سربزنم اما حالا که اومدم دست پر اومدم و همش هم خبرهای خوبه
تو این هفته مامان معصومه و بابا ناصر جون و عمه مریم و عمو مهدی به سفر کربلا رفتن و دلمون هم براشون خیلی تنگ شده
خبر بعدی هم اینکه :
من دارم بالدیز(خواهر شوهر)می شم
وای خدای من برای اولین بار برای دایی محسن بعد از ماه رمضون رفتیم خواستگاری و دو روز پیش جواب بله رو بهمون دادن و خیلی خوشحال هستیم و من می خوام خواهر شوهر بازی دربیارم و ای خدای من .
ملینا جون تو هم همش می گی بریم به عروس بگیم بیاد باهم برقصیم.امروز هم دایی محسن و سهیلا جون رفتن برای آزمایش و تدارک بقیه برنامه ها .ان شالله که خوشبخت بشن.
دوستم معصومه(مامان والا) از شیراز اومده بود قزوین پیش مادرش که با هم رفتیم روز پنج شنبه آوردیم زنجان و دو رو ز هم پیش ما بودن و دو ساعت پیش دوباره به قزوین برگشت امیدوارم تو این مدت که پیش ما بود بهش خوش گذشته باشه.
منم کمی سرما خورده بودم ولی الان خوب شدم و در ضمن کامپیوترم هم خراب شده بود و بعد از یه هفته تونستم درستش کنم و دوباره بهت سر بزنم.