جشن نامزدی دایی محسن
سلام گلم
صبح روز سه شنبه ات بخیر باشه گلم،
شروع این هفته برامون خیلی خوش یوم بود آخه روز شنبه جشن نامزدی دایی محسن بود که از روز بله برون تا روز شنبه دنبال کارهای جشن بودیم و با برگزاری این جشن خستگی از تن همه در اومد.خیلی بهمون خوش گذشت .
قبل از اینکه به سالن بریم شما سهیلا جون رو تو لباس عروس دیدی و کلی خوشحال شدی و می گفتی عروس اومده .
بعد هم اینکه تو سالن به محض ورود خوابت گرفت و تو اتاق عقد هم نیومدی اما به اصرار من عمه مریم بیدارت کرد و برای دادن کادو عقد اومدی بغلم اما پشت به دوربین بودی و بد خلقی می کردی ،دست عمه مریم درد نکنه که همش مراقب تو بود و منم به کارهام می رسیدم .آخرهای جشن بود که کمی حالت خوب شد و چند تا عکس خوشگل ازت گرفتم و بعد هم کمی رقصیدی و بعد از سالن هم همگی سوار ماشین شدیم و به سمت خونه می رفتیم که به ماشین عروس که می خواستیم برسیم می گفتی بذار جیغ بزنیم تا بترسن .
وقتی وارد پارکینگ شدیم از ماشین پیاده شدی و با تارا و طاها تو حیاط بازی کردین تو هوای سرد .بعد شام هم مهمون زیادی داشتیم و دختر عمه ها و خاله و دایی ها بودن و بزن و برقص به راه بود و تو هم اصلا با آهنگ نمی رقصیدی که یهو دیدیم وقتی دارن دف می زنن همچین وسط داری برای خودت قر می دی که بیا و ببین .
در کل گلم به همه خوش گذشت .ان شالله عروسی شما خوشگلهای مهربون
منم که آرایشگاه رفته بودم وقتی با بابا هادی اومدین دنبالم وقتی در آرایشگاه رو باز کردم وقتی منو دیدی یه لبخندی رو لبت نشست که الان هم فراموش نکردم.
بعد که اومدیم خونه بهم می گی مامان چشمات خیلی خوشگل شده ها.
روز یکشنبه هم به دلیل اینکه همگی خسته از روز جشن بودیم شما و بابا هادی و بقیه تا لنگ ظهر خواب بودین .وقتی من از سرکار اومدم خونه ،مادربزرگم می گه زهرا چقدر زود اومدی .بنده خدا خبر نداشت که تا ساعت 1 ظهر خوابیده و منم ساعت 2:30 اومدم خونه.مامان بهش گفت مادر مگه از ساعت خبر نداری .کلی خندیدیم.
روز دوشنبه هم صبح مهد رفتی و برات که از شب قبل ماکارونی درست کرده بودم برای ناهارت دادم تا ببری مهد که خانم مربی گفته که دیگه به بچه ها غذا نمی دیم .وقتی مامان جون تعریف می کرد عصبانی شدم آخه چرا یه روز می گن ناهار می دیم و روز بعد می گن نه ناهار رو خودتون درست کنین بیارین برامون نمی صرفه .روز بعد می گن کلا کنسل شد .اونم به خاطر اینکه که از مهد یه برنامه غذایی دادن که مادرها باید هر روز طبق اون ناهار درست کنن .مثه اینکه مادرها رعایت نکردن و هر کس یه نوع غذا می آورده که بچه ها سر غذا بحثشون می شه و به خاطر همین گفتن کلا غذا کنسل شد.از دست این مادرهای بی برنامه واقعا عصبانی هستم .آدم هر چقدر هم تنبل باشه باید برای بچه اش هر چی که بخوان باید تنبلی نکنه .آخه تو تو مهد خوب غذا می خوردی و خیالم خیلی راحت شده بود ولی الان باید چه بکنم؟
برای شام هم که عمو منصوری خونشون دعوت کرده بود و رفتیم اونجا اولش می گفتی بریم خونمون وقتی خاله زهرا برات عروسک اورد و بازی کردی دیگه حرف از رفتن نمی زدی .کلی هم بهت خوش گذشت
در ضمن عکسها رو خاله پرستو تو لپ تاپ خودش خالی کرده و من هنوز فرصت نکردم ازش عکساتو بگیرم در اولین فرصت کلی عکس خواهم گذاشت